غرب
معنی کلمه غرب در لغت نامه دهخدا

غرب

معنی کلمه غرب در لغت نامه دهخدا

غرب. [ غ َ ] ( ع مص ) پنهان گردیدن. غایب شدن. دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرونشستن. ( غیاث اللغات ). ناپدید شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || رفتن. به یک سو شدن. || شادمانی کردن. || تمادی و درنگی کردن. || ریخته گردیدن اشک. ( منتهی الارب )( آنندراج ). مسیل الدمع او انهلاله من العین. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) تیزی هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزی. حدت. ( از تاج العروس ) ( جهانگیری ). || تیزی تیغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیزی نای شمشیر. ( جهانگیری ): سیف غرب ؛ ای قاطع حدید. ( تاج العروس ). تیزی نای زبان. ( جهانگیری ). || تیزی رفتار اسب ، و اول رفتار. ( منتهی الارب ).غرب الفرس حدته و اول جریة. ( تاج العروس ). || تیزی دندان. و آبداری آن. ج ، غُروب. ( منتهی الارب ) ( دهار ). || ( اِ ) جای فروشدن آفتاب . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). مغرب. ( غیاث اللغات ). مغیب. خلاف شرق : سخن تو در شرق و غرب روان است. ( تاریخ بیهقی ).
آفتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج
چون نماز دیگری بهر سلیمان دیده اند.خاقانی.بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب.خاقانی.از روی تو ندید در اطراف شرق و غرب
وز رای شاه عادل روشنتر آفتاب.خاقانی. || همه بلادی که نسبت به بلاد دیگر در جهت غرب واقع شوند، مانند بلاد فرنگ نسبت به بلاد عرب ، و مقابل آن شرق است. ( اقرب الموارد ).
- اهل الغرب ، یا اهل غرب ؛ مردم مغرب زمین. مردمانی که در طرف مغرب سکنی ̍ دارند. و مردم فرنگستان. مقابل اهل شرق. ( ناظم الاطباء ).
|| اول هر چیزی و حد آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || اسب تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفرس الکثیرالجری. ( اقرب الموارد ). || مشک آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روایة. ( اقرب الموارد ). || ستور آبکش. || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دلو کلان که بدان آب از چاه کشند. ( غیاث اللغات ). یقال : کان غربیها فی غربی دالج ؛ ای غربی العین و هی مقدمها و مؤخرها فی دلوی ساق. || بثرة فی العین. ( اقرب الموارد ). آبله ریزه است در چشم و آماسی در دنباله آن. || رگ آب چشم که همیشه روان باشد چون ناسور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناسوری. ( غیاث اللغات ). مجرای اشک و جای ریزش آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای روان شدن اشک. || ورمی که به گوشه چشم به طرف بینی پیدا می شود. ( غیاث اللغات ) . ورم فی الماقی. ( اقرب الموارد ). ناصور که در گوشه انسی چشم حادث گردد. در ذخیره خوارزمشاهی آمده : آماسی است کوچک از نوع خراج اندر گوشه چشم میان چشم و بینی ، هرگاه این آماس بگشاید و سرکند آن را غرب گویند. - انتهی. ترشح گوشه چشم از جانب انسی ( ماق )، که چون بیمار چشم برهم نهد زردابه ای از آن جاری گردد و آن را ناصور نیز گویند. ابن البیطار گوید: هو الناصور الذی یکون فی مأقی العین. اخیلوس. ( مفردات ذیل کلمه جوز ) و اذا مضغ و وضغ علی... نواصیر العین التی یقال له اخیلوس و هو الغرب ابراء. ( مفردات ذیل جوز ). ابوعلی سینا در قانون آرد: غرب ناصوری است که در موق انسی چشم حادث می شود و بیشتر اوقات به دنبال خراج و جوشی که در موضع ظاهر شده به وجود می آید و بعد شکافته می شود و ناصور می گردد، و این خراج را قبل از شکافته شدن اخیلوس نامند، و چون این عضو رقیق الجوهر است از باطن آن به سوی کالجوبه منتهی می شود و بین استخوان بینی و مقله قرار میگیرد و وقتی شکافته شد شکافی باقی میگذارد که التیام آن دشوار است ، زیرا عضو مرطوب است و با وجود رطوبت دائماً حرکت می کند. و بسا اوقات ، انفجارش به سوی خارج می شود و گاهی انفجارش به سوی داخل چشم طرف راست یا چپ و گاهی به هر دو طرف است. و بسیار اتفاق می افتد که انفجارش به سوی بینی متمایل می شود و به سوی آن سیلان می کند، و ممکن است چرک آن به استخوان بینی رسد و آن را فاسد و سیاه کند سپس آن را بخورد و غضروفهای پلک را فاسد و چشم را پر از زرداب کند که بافشار بیرون شود. ( از قانون چ تهران کتاب ثالث صص 63 - 64 ). رجوع به مفردات ابن البیطار در خواص بابونج شود. || اشک که از چشم برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دمع: سالت غروبه ؛ ای دموعه. || الفیضة من الدمع؛ جریان اشک. ( اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه آب دهان. || بسیاری آب دهن و تری آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کثرة الریق و بلله و منقعه. ( اقرب الموارد ). || روزسقی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روز آب خورانیدن. || پیشگاه چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقدم العین. ( اقرب الموارد ). || مؤخر چشم. || درختی است حجازی سطبر خاردار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . قیل : و منه لایزال اهل الغرب ظاهرین علی الحق ؛ ای الحجاز... ( اقرب الموارد ). درخت قواق. ( فرهنگ شعوری ). || یقال اصابه سهم غرب ( مضافة و نعتاً )؛ یعنی رسید تیری که تیراندازش معلوم نیست. ( منتهی الارب ). همچنین است سَهْم ُ غَرَب و سَهْم ٌ غَرَب ٌ. ( اقرب الموارد ). || سوراخ کردن تیر قلب را: گویند غرب السهم فی فؤاده ؛ یعنی تیر قلب او را سوراخ کرد. ( دزی ج 2 ص 204 ). || روانی می. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفیضة من الخمر. ( اقرب الموارد ). || عرق پیشانی. ( تاج العروس ). || خواب. ( تاج العروس ). || اعلی الماء؛ بالای آب. ( تاج العروس ). || دوری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). النوی و البعد؛ جدائی و دوری. || حدت و نشاط. ( اقرب الموارد ): کففت من غربه ؛ ای من حدته ، و انی اخاف علیک غرب الشباب ؛ ای حدته و نشاطه. ( از اقرب الموارد ). || از عیوب خلقی اسب است ، و آن سفیدی اشفار چشمان اوست که ضعف بینائی وی را در برابرماه و گرمای سخت سبب می شود. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 24 ). || ماشین آبی عموماً. ( دزی ج 2 ص 204 ).

معنی کلمه غرب در فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پنهان شدن . ۲ - دور شدن . ۳ - (اِ. ) یکی از چهار جهت اصلی ، جای فرو شدن آفتاب ، باختر. ۴ - سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا ).

معنی کلمه غرب در فرهنگ عمید

۱. بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصف النهار گرینویج است.
۲. جایی که آفتاب غروب می کند، یکی از چهار جهت اصلی.
۳. سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است.
۴. [مجاز] کشورهای اروپایی و امریکایی.
۱. درختی که میوه ندهد، پد، پده.
۲. سپیدار.
۳. بید.
۴. بید مجنون.
۵. طلا.
۶. نقره.
۷. قدح.
۸. خمر.

معنی کلمه غرب در فرهنگ فارسی

نامی که در قدیم بقسمت جنوب غربی اسپانیا و مخصوصا پرتغال جنوبی اطلاق میشد ( المنجد لغ . ) غرب اقصی مغرب اقصی .
پنهان شدن، ناپدیدشدن، دورشدن، جای پنهان شدن آفتاب، جائی که آفتاب غروب میکند، مقابل شرق
( اسم ) ۱ - بید مجنون . ۲ - ترنگوت . ۳ - تومور کوچکی که در کنار زوایه داخلی چشم کیسه اشکی تولید می شود . این تومور ممکنست به صورت یک کیسه چرکی با دیوار محکم در آید و یا حالت التهاب و مشی حاد پیدا کند ورم ماق اکبر عین .
نام کوهی بشام کوهی است در شام در دیار کلب و در نزد آن چشمه آبی است موسوم به غربه

معنی کلمه غرب در دانشنامه عمومی

غَرب یا باختَر یکی از چهار جهت اصلی است و در نقشه هایی که جهت شمال در بالایشان باشد، در سمت چپ است. باختر نقطه مقابل خاور است و °۹۰ با شمال ( هودر ) و جنوب ( دشتر ) اختلاف زاویه دارد و خود در زاویه °۲۷۰ جای دارد. این سو، سویِ فرورفتنِ ( غروب ) خورشید است.
«غرب» یک واژهٔ عربی است و برابر فارسی آن «باختر» است. باختر ریشه در «اپاختر» دارد که در زبان اوستایی به معنای شمال بوده است. این واژه همچنین نام یک منطقه در حدود «بلخ» امروزی بوده است.
در گذشته باختر در معنای خاور نیز به کار می رفته اما برای فرهنگ نویسان کنونی و در نوشته های امروزی در معنای غرب به کار می رود.
برای رفتن به غرب با استفاده از قطب نما برای ناوبری ( در مکانی که شمال مغناطیسی، همان جهت شمال واقعی باشد ) باید یک یاتاقان یا آزیموت را روی ۲۷۰ درجه تنظیم کرد. غرب، سمتی است که خورشید به سویش می رود. در نقشه ای با شمال در بالا، غرب، در سمت چپ است.
با توجه به جهت چرخش زمین، بیشتر بادها در بسیاری از نقاط در عرض های جغرافیایی میانی ( یعنی میان ۳۵ تا ۶۵ درجه عرض جغرافیایی ) از سمت غرب می وزند که به غرب وزان ها معروف اند.
در ایران و بسیاری از نقاط جهان، واژهٔ «غرب» بیشتر برای اشاره به جهان غرب به کار می رود که شامل اتحادیه اروپا، کشورهای EFTA، قاره آمریکا و کشورهای متأثر از ایشان و متحد با ایشان مانند استرالیا و نیوزیلند است.
مفهومِ «بخش غربی زمین» را می توان در امپراتوری روم غربی و مسیحیت غربی نیز دید. در طول جنگ سرد، «غرب» اغلب برای اشاره به اردوگاه ناتو در مقابل پیمان ورشو و کشورهای غیرمتعهد استفاده می شد. این واژه به جز در کاربرد جغرافیایی ( نقشه، ناوبری و مانندشان ) در کاربردهای فرهنگی - سیاسی، تعریفِ دقیقی ندارد.
در بودیسم چینی، غرب، نشان دهندهٔ حرکت به سوی بودا یا روشنگری است. ( بنگرید به سیر باختر ) . آزتک های باستانی باور داشتند که غرب، قلمرو الهه بزرگ آب، غبار و ذرت است. در مصر باستان، غرب به عنوان دریچه ای برای ورود به جهان پایین در نظر گرفته می شد و جهت اصلی در ارتباط با مرگ در نظر گرفته می شد. البته همیشه هم بار معنایی منفی نداشت. مصریان باستان همچنین باور داشتند که الهه آمنت، مظهر غرب است. سلت ها بر این باور بودند که فراتر از دریای غربی، در لبه های همهٔ نقشه ها، جهانِ پس از مرگ قرار دارد.
غرب (فیلم). غرب ( رومانیایی: Occident ) فیلمی رومانیایی به کارگردانی کریستیان مونجیو است که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد.
• الکساندرو پاپودوپل
• تانیا پوپا
• کوکا بلوس
• یوان گیوری پاسکو
• دورل ویشان
• گابریل اسپاهیو
• تورا واسیلسکو
غرب (فیلم ۲۰۰۷). «غرب» ( انگلیسی: West ( 2007 film ) ) یک فیلم است که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد.
غرب (فیلم ۲۰۱۳). «غرب» ( آلمانی: Westen ) فیلمی در ژانر درام است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به جکی آیدو و یولیا فرانک اشاره کرد.
معنی کلمه غرب در فرهنگ معین

معنی کلمه غرب در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۹(بار)
دور شدن. در قاموس گفته: «اَلْغَرْبُ: اَلْمَغْرِبُ وَ الذِّهابُ وَالَّنَحّی» در اقرب الموارد گفته «غَرَبَتِ النُّجُومُ غُرُوباً: بَعُدَتْ وَ تَوارَتْ» در مجمع فرموده: اصل غرب به معنی تباعد و حد است «حّد» را دیگران نیز گفته‏اند. علی هذا غروب آفتاب و غیره را به علت دور شدن از افق و پنهان شدن غروب گفته‏اند. . چون آفتاب غروب می‏کرد از آنها به طرف شمال میل می‏کرد. . مَغرِب: محل غروب . آیه شامل تمام زمین است زیرا چون زمین را به شرق و غرب تقسیم کنیم جز خطّی موهوم که فاصل آن دو است چیزی نمی‏ماند. راجع به آیه . و . رجوع شود به «شَرَقَ» و راجع به آیه . رجوع شود به «طلع» و «حماء». در کریمه . مراد زمین شام و فلسطین است به قرینه «الّتی بارَکْنا» که در چند آیه در وصف سرزمین شام آمده است مشارق و مغارب مفید آن است که تمام آن زمین به دست بی اسرائیل افتاده است. در آیه . گفته‏اند مراد آن است که شجره زیتون در شرق و غرب باغ نیست تا آفتاب فقط در نصف روز بر آن بتابد و نصف روز در سایه باشد بلکه در محلی است که خورشید پیوسته بر آن می‏تابد، خوب می‏رسد روغنش صاف و عالی می‏شود که «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَلَوْلَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ».

معنی کلمه غرب در ویکی واژه

"/غَرب/
(جغرافیا): مغرب، یکی از چهار جهت اصلی سمت چپ وقتی رو بعدشمال ایستاده باشیم، جای غروب آفتاب. مقابل شرق.
(سیاسی): به معنی قاره‌های اروپا و آمریکای شمالی است.

جملاتی از کاربرد کلمه غرب

میزان غربت از زر و گوهر لبالب است در پله وطن چه اقامت کند کسی؟
از دیده مغربی نهان شو وز دیده ی او ببین عیان کیست
مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان خوش است این که درین ملک هیچ یار ندارم
اکفی الکفاة مشرق و مغرب رشید دین کامد فلک به زیر و محلش ز بر نشست
دژع دشمن، بتنش پرویزن؛ سپر خصم، بدستش غربال
ز بس داده غربت دلم را فریب ز جا درنیابم به نظم غریب
مِحّک نقد مردان در کف اوست ز مشرق تا به مغرب در صف اوست
تا طرب و مطربست، مشرق و تا مغربست تا یمن و یثرب است، آمل و استارباد
چو باد در قفس انگار کار دولت خصم از آنکه دیرنپاید چو آب در غربال
که شاها زمغرب در آمد سپاه که از گردشان گشت گم مهر و ماه