معنی کلمه غرب در لغت نامه دهخدا
آفتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج
چون نماز دیگری بهر سلیمان دیده اند.خاقانی.بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب.خاقانی.از روی تو ندید در اطراف شرق و غرب
وز رای شاه عادل روشنتر آفتاب.خاقانی. || همه بلادی که نسبت به بلاد دیگر در جهت غرب واقع شوند، مانند بلاد فرنگ نسبت به بلاد عرب ، و مقابل آن شرق است. ( اقرب الموارد ).
- اهل الغرب ، یا اهل غرب ؛ مردم مغرب زمین. مردمانی که در طرف مغرب سکنی ̍ دارند. و مردم فرنگستان. مقابل اهل شرق. ( ناظم الاطباء ).
|| اول هر چیزی و حد آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || اسب تیزرو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفرس الکثیرالجری. ( اقرب الموارد ). || مشک آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روایة. ( اقرب الموارد ). || ستور آبکش. || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دلو کلان که بدان آب از چاه کشند. ( غیاث اللغات ). یقال : کان غربیها فی غربی دالج ؛ ای غربی العین و هی مقدمها و مؤخرها فی دلوی ساق. || بثرة فی العین. ( اقرب الموارد ). آبله ریزه است در چشم و آماسی در دنباله آن. || رگ آب چشم که همیشه روان باشد چون ناسور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناسوری. ( غیاث اللغات ). مجرای اشک و جای ریزش آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای روان شدن اشک. || ورمی که به گوشه چشم به طرف بینی پیدا می شود. ( غیاث اللغات ) . ورم فی الماقی. ( اقرب الموارد ). ناصور که در گوشه انسی چشم حادث گردد. در ذخیره خوارزمشاهی آمده : آماسی است کوچک از نوع خراج اندر گوشه چشم میان چشم و بینی ، هرگاه این آماس بگشاید و سرکند آن را غرب گویند. - انتهی. ترشح گوشه چشم از جانب انسی ( ماق )، که چون بیمار چشم برهم نهد زردابه ای از آن جاری گردد و آن را ناصور نیز گویند. ابن البیطار گوید: هو الناصور الذی یکون فی مأقی العین. اخیلوس. ( مفردات ذیل کلمه جوز ) و اذا مضغ و وضغ علی... نواصیر العین التی یقال له اخیلوس و هو الغرب ابراء. ( مفردات ذیل جوز ). ابوعلی سینا در قانون آرد: غرب ناصوری است که در موق انسی چشم حادث می شود و بیشتر اوقات به دنبال خراج و جوشی که در موضع ظاهر شده به وجود می آید و بعد شکافته می شود و ناصور می گردد، و این خراج را قبل از شکافته شدن اخیلوس نامند، و چون این عضو رقیق الجوهر است از باطن آن به سوی کالجوبه منتهی می شود و بین استخوان بینی و مقله قرار میگیرد و وقتی شکافته شد شکافی باقی میگذارد که التیام آن دشوار است ، زیرا عضو مرطوب است و با وجود رطوبت دائماً حرکت می کند. و بسا اوقات ، انفجارش به سوی خارج می شود و گاهی انفجارش به سوی داخل چشم طرف راست یا چپ و گاهی به هر دو طرف است. و بسیار اتفاق می افتد که انفجارش به سوی بینی متمایل می شود و به سوی آن سیلان می کند، و ممکن است چرک آن به استخوان بینی رسد و آن را فاسد و سیاه کند سپس آن را بخورد و غضروفهای پلک را فاسد و چشم را پر از زرداب کند که بافشار بیرون شود. ( از قانون چ تهران کتاب ثالث صص 63 - 64 ). رجوع به مفردات ابن البیطار در خواص بابونج شود. || اشک که از چشم برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دمع: سالت غروبه ؛ ای دموعه. || الفیضة من الدمع؛ جریان اشک. ( اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه آب دهان. || بسیاری آب دهن و تری آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کثرة الریق و بلله و منقعه. ( اقرب الموارد ). || روزسقی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روز آب خورانیدن. || پیشگاه چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقدم العین. ( اقرب الموارد ). || مؤخر چشم. || درختی است حجازی سطبر خاردار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . قیل : و منه لایزال اهل الغرب ظاهرین علی الحق ؛ ای الحجاز... ( اقرب الموارد ). درخت قواق. ( فرهنگ شعوری ). || یقال اصابه سهم غرب ( مضافة و نعتاً )؛ یعنی رسید تیری که تیراندازش معلوم نیست. ( منتهی الارب ). همچنین است سَهْم ُ غَرَب و سَهْم ٌ غَرَب ٌ. ( اقرب الموارد ). || سوراخ کردن تیر قلب را: گویند غرب السهم فی فؤاده ؛ یعنی تیر قلب او را سوراخ کرد. ( دزی ج 2 ص 204 ). || روانی می. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الفیضة من الخمر. ( اقرب الموارد ). || عرق پیشانی. ( تاج العروس ). || خواب. ( تاج العروس ). || اعلی الماء؛ بالای آب. ( تاج العروس ). || دوری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). النوی و البعد؛ جدائی و دوری. || حدت و نشاط. ( اقرب الموارد ): کففت من غربه ؛ ای من حدته ، و انی اخاف علیک غرب الشباب ؛ ای حدته و نشاطه. ( از اقرب الموارد ). || از عیوب خلقی اسب است ، و آن سفیدی اشفار چشمان اوست که ضعف بینائی وی را در برابرماه و گرمای سخت سبب می شود. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 24 ). || ماشین آبی عموماً. ( دزی ج 2 ص 204 ).