غذا

معنی کلمه غذا در لغت نامه دهخدا

غذا. [ غ َ ] ( ع اِ ) بول شتر. ( اقرب الموارد ). رجوع به غذی شود.
غذا. [ غ َ ] ( از ع ، اِ ) رجوع به غذاء شود.

معنی کلمه غذا در فرهنگ معین

(غَ ) [ ع . غذاء ] (اِ. ) خوردنی ، آن چه خورده شود.

معنی کلمه غذا در فرهنگ عمید

آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش.

معنی کلمه غذا در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی . جمع : اغدیه . یا غذای سنگین . خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم . یا غذای گران . غذای سنگین . یا غذای مریم . اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی . مولوی گوید : آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر .
بول شتر

معنی کلمه غذا در دانشنامه آزاد فارسی

هر ماده ای که انسان و یا جانوران دیگر می خورند یا گیاهان جذب می کنند که زندگی و سلامتی شان پایدار بماند. غذا متشکل از مواد مغذی است. انسان از این مواد استفاده می کند: ۱. کربوهیدرات ها به صورت نشاسته در نان، سیب زمینی و ماکارونی؛ به صورت قندهای ساده در ساکاروز و عسل؛ و به صورت الیاف در غلات، میوه ها، و سبزیجات؛ ۲. پروتئین هادر آجیل ها، ماهی، گوشت، تخم مرغ ، شیر، و بعضی سبزیجات؛ ۳. چربی ها در محصولات دامی، شامل گوشت، پیه، محصولات لبنی، ماهی و همچنین در کره های نباتی، آجیل ها و دانه های خوراکی، زیتون ، و روغن های خوراکی؛ ۴. ویتامین هادر انواع گوناگون غذاها، جز ویتامین ب۱۲ که اساساً در غذاهایی با منشأ حیوانی وجود دارد؛ ۵. مواد معدنی، مانند کلسیم در شیر و کلم بروکلی، ید در غذاهای دریایی، و آهن در جگر و سبزیجات سبز وانواع دیگر غذاها. نوشیدنی مصرفی انسان بیشتر شامل آب است که در همه جای طبیعت یافت می شود. غذا برای تأمین انرژی، که با کالری یا کیلو ژول اندازه گیری می شود، و همچنین به سبب مواد مغذی اش که به بافت های بدن تبدیل می شوند، لازم است. برخی مواد مغذی، مانند چربی، کربوهیدرات، و الکل اساساً انرژی زایند و بقیۀ مواد مغذی نیز از جنبه های دیگر مهم اند. مواد الیافی به سوخت وساز کمک می کنند. پروتئین ها انرژی تولید می کنند و برای ساخت یاخته و ایجاد ساختار بافت ضروری اند.

معنی کلمه غذا در ویکی واژه

غذاء
خوردنی، آن چه خورده شود.

جملاتی از کاربرد کلمه غذا

پرده صبح امیدست شب نومیدی تا غذا خون نشود شیر نگردد هرگز
به مادرم بگو، تا تو را غذاهای لذیذ بخشد
یک زنده غذا چو من نخورده یک مرده به روز من نمرده
زین خورش‌ها اندک اندک باز بر کین غذای خر بوَد نه آنِ حر
چنان ز فیض قناعت به عیش مشغولم که نفس کام طلب در غذای خویشتن است
خواهی اگر مفرح روح و غذای جان از جام گوهرین می چون لعل ناب خواه
زنده را نان غذای تن باشد مرده را، خاک در دهن باشد
عشق آتشی است کاتش دوزخ غذایِ اوست از عشق روزه دار تو در دوزخ و هوا
بشارت‌های غیبی شد غذااش ز شیرش وارهانید از بشیرش
از جگر گر خون بریزد دل، غذا سازد روان قوت آتش باشد آن خون کز کباب آید برون
این نفس مطمئنه خموشی غذای اوست وین نفس ناطقه سوی گفتار می‌رود