غداری. [ غ َدْ دا ] ( حامص ) غدار بودن. مکاری. حیله گری. فریبندگی : خشتی که ز دیواری بردند به بیداری شاخی که ز گلزاری بردند به غداری.منوچهری.دیوی ره یافت اندرین بستان بدفعلی و ریمنی و غداری.ناصرخسرو.زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با توچه پهلو زند به غداری.ناصرخسرو.رجوع به غَدّار شود.
درآمد اکثر مردم روستای آکوجان از فعالیتهای دامداری و باغداری تأمین میشود. شرایط مساعد اقلیمی و آب فراروان، موجبات رونق باغداری در روستا را فراهم آوردهاست.
ای فلک نیک دانمت آری کس ندیدست چون تو غداری
در جهان از زن وفاداری که دید غیر مکاری و غداری که دید
اینچنین کاری نمی آید ز مرگ جان غداری نیاساید ز مرگ»
مؤمن و پیش کسان بستن نطاق مؤمن و غداری و فقر و نفاق
محصولات این روستا غلات، حبوبات و میوه است. اهالی به کشاورزی و باغداری و گله داری، گذران میکنند و مشهورترین میوه این روستا سیب است.
جز ستمکاری نیارد آن جفا جو درخیال غیر غداری ندارد آن بد آئین در ضمیر
همیشه تا صف چرخ هست غداری همیشه تا اثر صبح هست غمازی
واقف از حال دل غمزدگان خویش است نه چو خوبان زمان عشوه ده غداری
خونی و غداری و حقناشناس هم برین اوصاف خود میکن قیاس
هرچند استان چهار محال و بختیاری در زمینه کشاورزی، باغداری و دامداری در سطح کشور مطرح تر است اما صنعت هم در این استان از رونق خوبی برخوردار است.
چه کینه ای است که با آل مصطفی داری ندیده ام چو تو کس درجهان به غداری
خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی شاخی که ز گلزاری کندند به غداری