معنی کلمه غبن در لغت نامه دهخدا
چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.سنائی.هر کس از خوبی و جوانی او
سوخت بر غبن زندگانی او.نظامی.تا نماند در تفکر جان تو.
غبن نآید بر تو و بر خان تو.مولوی ( مثنوی ).حقه سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد.مولوی ( مثنوی ).چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.سعدی ( بوستان ).