غبن

معنی کلمه غبن در لغت نامه دهخدا

غبن. [ غ َ ] ( ع مص ) زیان آوردن بر کسی در بیع. ( منتهی الارب ). زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء.( کشاف اصطلاحات الفنون ). زیان آوردن بر کسی در بیع وشراء و فریفتن. ( مصادر زوزنی ). || زیان یافتن در خرید و فروخت. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). با لفظ کشیدن مستعمل. ( آنندراج ). || فریب دادن و غلبه یافتن بر کسی در بیع و شراء یا غَبن در بیعو شراست و غَبَن در رأی : یقال فی رأیه غَبَن و فی بیعه غَبْن. ( اقرب الموارد ). به تسکین در بیع است وبه تحریک در رأی. ( منتهی الارب ). || از یاد بردن چیزی و غفلت و غلط کردن در آن : غبن الشی و فی الشی غَبَناً و غَبناً؛ از یاد برد آن را و غافل شد از آن و غلط کرد در آن. تقول : غبنت کذا من حقی عند فلان ؛ ای نسیته و غلطت فیه. ( اقرب الموارد ). در غلط انداختن. ( منتهی الارب ) . || ضعیف رأی شدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). || غبنوا خبرها؛ لم یعلموا علمها؛ ندانستند علم او را. ( شرح قاموس ). غبنوا خبر الناقة غبناً. ( اقرب الموارد ). || غمگین کردن. || تو گذاشتن لب پارچه. نورده زدن. ( دزی ج 2 ). خم دادن پارچه آنگاه دوختن آن برای تنگ کردن یا کوتاه کردن آن. ( اقرب الموارد ): غبنت الثوب ؛ درنوشتم جامه را و دوختم تا کوتاه گردد. ( ناظم الاطباء ). درز گرفتن. درز دادن. چین دادن. چین گرفتن. ( اقرب الموارد ). || نهان داشتن طعام برای روز سختی. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ضعف و نسیان. ( اقرب الموارد ). || زیان و ضرر : اگر آن نکتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104 ). افسوس و غبن است کاری افتاده را افزون هفتادهشتاد بار هزارهزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258 ). چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن. ( کلیله و دمنه ).
چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن.سنائی.هر کس از خوبی و جوانی او
سوخت بر غبن زندگانی او.نظامی.تا نماند در تفکر جان تو.
غبن نآید بر تو و بر خان تو.مولوی ( مثنوی ).حقه سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد.مولوی ( مثنوی ).چنان خورد و بخشید کاهل نظر
ندیدند از آن غبن با او اثر.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه غبن در فرهنگ معین

(غَ بْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) زیان وارد کردن برکسی در معامله .۲ - فریفتن . ۳ - (مص ل . ) زیان دیدن در خرید و فروش . ۴ - (اِ. ) ضرر، زیان . ۵ - افسوس ، دریغ .

معنی کلمه غبن در فرهنگ عمید

۱. (حقوق، فقه ) خدعه کردن و چیره شدن در معامله، فریب دادن کسی در خرید و فروش.
۲. (اسم ) زیان در خرید و فروش.
۳. (اسم ) [قدیمی] ضرروزیان.
* غبن فاحش: (حقوق ) زیان آشکار و بسیار در خریدن چیزی.
* غبن کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] متضرر شدن.

معنی کلمه غبن در فرهنگ فارسی

خدعه کردن وچیره شدن درمعامله، فریب دادن کسی درخریدوفروش، زیان درخریدوفروش
۱ - ( مصدر ) زیان آوردن بر کسی در بیع و شرائ . ۲ - فریفتن . ۳ - ( مصدر ) زیان یافتن در خرید و فروش . یا خیار غبن . آنست که فروشنده خریدار را فریب دهد یا بر عکس و یا دلال آن را بفریبد . ۴ - ( اسم ) زیان ضرر . ۵ - افسوس دریغ حیف . یا غبن اندک . غبن یسیر . یا غبن فاحش . خسارت صریح و بسیار در خرید جنس به قیمتی که دو شخص ماهر و مطلع از معاملات خسارت زیاده از حد عادت را در آن تایید کنند معامله ای که به تقویم نرسیده باشد غبن الفاحش . یا غبن یسیر . آنچه را فقط یک مقوم آن را تقویم کند غبن الیسیر .
سر خوردگی وارخوردگی و اندوه

معنی کلمه غبن در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَحْشَاءِ: اعمال زشت از قبیل زنا و امثال آن (کلمه فحش و فحشاء و فاحشه به معنای کردار و گفتار زشتی است که زشتیش بزرگ باشد . و بعید نیست که اصل در معنای آن خروج از حد در کار غیر سزاوار باشد ، و لذا گفته میشود : غبن فاحش یعنی بیش از حد تحمل مغبون شدن )
تکرار در قرآن: ۱(بار)

معنی کلمه غبن در ویکی واژه

زیان وارد کردن برکسی در معامله.
فریفتن.
زیان دیدن در خرید و فروش.
ضرر، زیان.
افسوس، دریغ.

جملاتی از کاربرد کلمه غبن

ای بسا غبنا که اندر حشر خواهد بود از آنک هست ناقد بس بصیر و نقدها بس کم عیار
اندر آن عهد که با روس ببستی زین پیش غبن‌ها بود و ندیدی تو زکوته نظری
هر که از کوی تو بگریزد و جنت طلبد غبن فاحش بود، از غبن پشیمان باشد
آن یکی یاری پیمبر را بگفت که منم در بیعها با غبن جفت
زآن است غبن من که گروهی همی‌کنند با من به دوستی ز همه عالم انتما
دختر که پار مرد پسر در عوض بزاد امسال غبن شد که زیان بر زیان فتاد
دردا کز هجر یار گشتم پر درد غبناگز روزگار گشتم مغبون
ولی فاحش‌ترین غبن‌ها این بود داعی را که از وصلت نشد واصل به صحبت‌های روحانی
وز غبن چنین زندگیی پیش از مرگ روزی به هزار مرگ می‌باید مرد
تو ز غبن ننگ و حرص جنگ شوریدی چنانک شیر نر شورد ز بانگ آهو اندر مرغزار