غب

معنی کلمه غب در لغت نامه دهخدا

غب. [ غ ِب ب ] ( ع اِ ) سرانجام. پایان. پایان کار. پایان هر چیزی. ( منتهی الارب ). || یک در میان. روز در میان. ( از قطر المحیط ). روزی آمدن و روزی نه. ( دهار ). و منه : زر غباً تزدد حباً. ( منتهی الارب ). و قال الحسن : الغب فی الزیارة ان تکون فی کل اسبوع. ( منتهی الارب ). ج ، اغباب. ( المنجد ). دیدن بعد از روزهایی یا هر هفته. ( از قطر المحیط ). || ( مص ) روز در میان با آب آمدن شتر. ( منتهی الارب ). روزی آب خوردن چهارپا و روزی تشنه ماندن. ( از قطرالمحیط ). || بدبوی شدن گوشت. ( از قطر المحیط ). || به آخر رسیدن کار. ( از قطر المحیط ) ( آنندراج ). || روز در میان آمدن تب : غبت الحمی غباً. ( منتهی الارب ). تبی که دو روز در میان آید و آن را حمای مثلثه نیز نامند. و این همان نوبه ٔسه یک است. و منه الحدیث : اغبوا فی عیادة المریض ای لاتعودوه فی کل یوم لما یجد من ثقل العواد. والحمی الصفراویه سمی غباً لانها تنوب یوماً و یوماً و اذا اطلق الاطباء الغب اراد وا بها الدایرة. ج ، اغباب. ( بحر الجواهر ). و مؤلف ذخیره خوارزمشاهی آرد: و اگر خلطصفرایی باشد، یک روز تب آید و دیگر روز نه و این تب را تب غب گویند. و نیز آرد: تب غب غیر خالصه است ازبهر آنکه این تب از دو خلط باشد که آمیخته گردد. و ابن البیطار گوید: و ینفع من جمیع حمیات الغب المتطاولة . تب روز افکن. ( زمخشری ). || پوشیدن. || پوشاندن. ( دزی ج 2 ص 199 ). || فاصله دادن در زمان : کان لایغب الغزو؛ وی لاینقطع می جنگید. ( دزی ج 2 ص 199 ).
غب. [ ] ( اِخ ) شهری است دریائی ، بنات معروف به غبیة به این شهر منسوب است.
غب. [ غ َب ب ] ( ع مص ) روز در میان بر آب آمدن شتران : غبت الابل غباً و غبوباً. || میان روز آمدن بر قوم : غَب َّ فلان ٌ عن القوم. || و یقال فلان لا یغبنا عطأه ؛یعنی هر روز بی فاصله می بخشد. || بدبوی شدن گوشت : غب اللحم. || شب گذاشتن نزدیک کسی : غب عندنا. و منه : قولهم رویدالشعر یغب. || به آخر رسیدن کارها: غبت الامور. ( منتهی الارب ).
غب. [ غ ُب ب ] ( ع ص ، اِ ) رونده از دریا چندان که در دشت دوردرآید. || زمین پست. || ایستادنگاه آب. ج ، اغباب. غبوب. ( منتهی الارب ). ج ، غبان. ( المنجد ). || خلیج ( در لهجه یمنی ). ( دزی ج 2 ص 199 ) : الغب موضعٌ یدخل فیه البحر الی البر یتحاماه المراکب. ( ص 47 الجماهر ). || دریای موج زن که آبش از ساحل بگذرد و بصحرا ریزد.

معنی کلمه غب در فرهنگ معین

(غِ بّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) یک روز در میان . ۲ - (مص ل . ) یک روز در میان آمدن تب .

معنی کلمه غب در فرهنگ عمید

۱. بعد از چند روز آمدن.
۲. یک روز آمدن و یک روز نیامدن، یک روزدرمیان آمدن.
۳. (اسم ) روز در میان، یک در میان.
۴. (اسم ) (پزشکی ) نوعی تب که یک روزدرمیان عارض می شود.

معنی کلمه غب در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) یک در میان یک روز در میان ۲ - ( مصدر ) یک روز در میان آمدن تب نوبه ای که یک روز در میان عارض شود .
رونده از دریا چندان که در دشت دور در آید . یا زمین پست

معنی کلمه غب در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غِبّ، یعنی یک روز در میان انجام دادن کاری.
از آن در باب طهارت نام برده اند.
حکم حمام کردن
در روایات از هر روز حمام کردن، نهی شده است؛ زیرا موجب بروز بیماری سل ، آب شدن پیه کلیه ها و لاغری می گردد.لیکن یک روز درمیان حمام کردن موجب روییدن گوشت بدن می شود؛ از این رو، فقها هر روز حمام کردن را مکروه و یک روز در میان حمام کردن را مستحب دانسته اند مگر کسی که چاق باشد و بخواهد لاغر گردد.

معنی کلمه غب در ویکی واژه

یک روز در میان.
یک روز در میان آمدن تب.

جملاتی از کاربرد کلمه غب

مهدی احمدوند نخستین کنسرتش در تهران را در ۲۴ مهر ۱۳۹۳ در سالن میلاد نمایشگاه بین‌المللی برگزار کرد. کنسرت او در اردیبهشت ۱۳۹۴ در بندر ماهشهر به دلیل اعتراض غبیشاوی امام جمعه این شهر به مختلط بودن آن لغو شد. این اتفاق درحالی افتاد که برای محل برگزاری ۱۰۰۰ نفرهٔ آن، بلیت‌ها فروش رفته بودند.
بر آستان یارم برد آسمان غبارم بالا گرفت کارم در منتهای پستی
از جملهٔ این امیرها می‌توان از «امیر سِغبوس»، بازرگان معروف (۱۷۲۰م) یا «امیر شنورک»، که برای اولین بار در۱۷۹۰م مراکزی آموزشی در مناطق مختلف قسطنطنیه تأسیس کرد و آموزشگاه‌هایی را نیز برای دختران در نظر گرفت، نام برد.
ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید همین متاع ز ملک خراب می‌آید
گویا قد سرو تو را با جان و دل در این چمن پیوند کرده باغبان نیمی از این نیمی از آن
مران به گریه ام ای باغبان ز گلشن خویش که آب و رنگ گل از اشک لاله گون منست
مجله ماهانه باغبان شماره ۳۴ خرداد ۱۳۶۲.
بده جامی کنون تا جان فشانیم غباری بر سر میدان فشانیم
بیدل از مشت غبار حسرت‌آلودم مپرس یک بیابان خار خارم‌، یک نیستان ناله‌ام
مرا آن نخل جان‌پرور به جوی دیده جا دارد نشاند باغبان گر سرو خود را بر لبِ جویی
نه یک شب خفت و نه یک روز آسود به رنج باغبانی در، بفرسود
تنها نه گرد غصّه به آدم رسید و بس این غم غبار آینة مهر و ماه شد
اشکی ز نثار خود بریدم رویی ز غبار ره نهفتم