غانی

معنی کلمه غانی در لغت نامه دهخدا

غانی. ( ع ص ) نعت فاعلی از غنا. سرودکننده. ( غیاث ). || توانگر. مالدار. ( منتهی الارب ).
غانی. ( اِخ ) شاعری عطار از شعرای عصر فاتح اکری. وی وصایای لقمان حکیم را از فارسی به ترکی ترجمه کرده است. ( کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 635 ).
غانی. ( اِخ ) رجوع به محمدبن احمد السامی شود.

معنی کلمه غانی در فرهنگ معین

[ ع . ] (ص . ) ۱ - بی نیاز. ۲ - توانگر.
[ ع . ] (ص . ) سرود گوینده .

معنی کلمه غانی در فرهنگ فارسی

۱ - بی نیاز . ۲ - توانگر مالدار .

معنی کلمه غانی در ویکی واژه

سرود گوینده.
بی نیاز.
توانگر.

جملاتی از کاربرد کلمه غانی

لب بسته‌ای فغانی و احباب مستمع طوطی تویی درین شکرستان سخن بگو
سیف فرغانی یکدم بسوی عالم قدس همچو جان بر شو اگر مرغ دلت پر دارد
بیا که برد فغانی غبار غیر از دل کدورتی که بود موجب ملال نماند
سیف فرغانی از عشق تو سودایی شد خود نگویی تو که بیچاره بدین سان تا چند
رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال
عمریست که تو غایبی و ما نگرانیم در آرزوی روی تو با آه و فغانیم
یکی از دهانه‌های برخوردی کره ماه بنام او دهانه فرغانی نام‌گذاری شده‌است.
مدهوش شد از خون دل خویش فغانی از بهر چنین مست سر خم نکنی باز
بصدق کردم دعوی که سیف فرغانی غلام تست و مؤکد همی کنم بقسم
کس چه داند که ما چه مرغانیم در کدامین دیار پرانیم
امروز اگر گریه گره کرد فغانی بسیار ازین آبله ها در جگر اوست