معنی کلمه غالب آمدن در لغت نامه دهخدا
- غالب آمدن بر ؛ چیره شدن بر. مسلط شدن بر... : ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. ( گلستان ). عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر اوغالب آمد. ( گلستان ). عجز؛ غالب آمدن بر کسی در معاجزة. عز؛ غالب آمدن بر کسی در معازة. ( منتهی الارب ).
- غالب آمدن درامری ؛ چیره شدن در آن امر بر کسی : شقاه ؛ تشقیة؛ غالب آمد او را. تقمر؛ غالب آمدن در قمار. قمره قمراً؛ غالب آمد در نبرد قمار. عفص ؛ غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف. طول ؛ غالب آمدن در درازی. طسه طساً؛ غالب آمد او را در خصومت. ( منتهی الارب ).