غاصب

معنی کلمه غاصب در لغت نامه دهخدا

غاصب. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غصب. بستم ستاننده. به ستم گیرنده. غصب کننده. گیرنده ملک دیگری به زور : اگر خشم نیافریدی هیچ کس روی ننهادی سوی... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن. ( تاریخ بیهقی ).
پس خضر کشتی برای آن شکست
تا که آن کشتی ز غاصب بازرست.مولوی ( مثنوی ).

معنی کلمه غاصب در فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) غصب کننده .

معنی کلمه غاصب در فرهنگ عمید

غصب کننده، کسی که مال دیگری را بر خلاف میل و رضای او تصرف کند.

معنی کلمه غاصب در فرهنگ فارسی

غصب کننده، کسی که مال دیگری راخلاف میل ورضای اوتصرف کند
( اسم ) بستم ستاننده غضب کننده گیرنده چیزی به قهر و ظلم جمع : غاصبین .

جملاتی از کاربرد کلمه غاصب

گوماتای غاصب بد و خوفناک هم از سایه خویشتن داشت باک
پس از این جهت به ادخار اسباب معاش، و حفظ آن از دیگر ابنای جنس که در حاجت مشارک اند، احتیاج افتاد، و محافظت، بی مکانی که غذا و قوت در آن مکان تباه نشود و در وقت خواب و بیداری و به روز و به شب دست طالبان و غاصبان ازان کوتاه دارد، صورت نبندد.
آری آری غاصب حق علی شد در جهیم لاجرم بر شیعیان لازم بود عیش مدام
و لیس لمغصوب الفاد شکایة و ان هلک المغصوب فی ید غاصب
ای دریغا کرد غارت آنچه بود اندر عمارت غاصب مردود یکسو صاحب ملعون ز یکسو
اگر معاویه شد غاصب حق تو چه غم طلاشناس شناسد لجین را ز لجن
بجزقیف و کمخاکه دل میر بایند ندیدم بعهدت دگر قلب و غاصب
به صحرای قیامت روی آن ظالم سیه بادا که شد میراث زین العابدین را از همه غاصب
جهان را گشت صاحب بی وراثت چمن را گشت غاصب بی دلایل
کسی که مهر علی نیست ذره ای به دلش هزار مرتبه بدتر ز غاصب فدک است