معنی کلمه غازی در لغت نامه دهخدا
بر زلف شبان غازی چون دلو رسن بازی
آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد .مولوی ( از جهانگیری ).سالک به سیر شو نه بصورت که عنکبوت
غازی نگردد ارچه براید به ریسمان.مجیرالدین بیلقانی ( از جهانگیری ).چوغازی به خود در نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای.سعدی ( ازآنندراج ).سخره عقلم چو صوفی در کنشت
شهره شهرم چو غازی در رسن.سعدی.و برای آنکه از غازی به معنی غزاکننده ممیزگردد او را گدا غازی نیز گویند. ( آنندراج ). و مؤلف آنندراج نوشته : «غازی ، ریسمان باز که گاهی بر اسب چوبین سوار شود». و این بیت بسحاق اطعمه را شاهد آورده است :
از شوق غازی اسب آن کس که کشته گردد
دین لوت خواران باشد شهید غازی.
و خود او در ذیل «غازی اسب » آن را قسمی از مأکولات اهل توران معنی کرده است ، و همین معنی مناسب این بیت مینماید. ( رجوع به غازی اسپ شود ). و گویا معنی «ریسمان باز، که گاهی بر اسب چوبین سوار شود». را از همین بیت استنباط کرده اند. ( ! ).
غازی. ( ع ص ) نعت فاعلی از غزو. مرد پیکار و با دشمن دین کارزارکننده. ج ، غُزّی ̍، غُزّی ،غزاة، غزّاء و منه قوله تعالی : او کانوا غزی لوکانوا عندنا . ( منتهی الارب ). آنکه به جهت ثواب با اعدای دین حرب کند. ( برهان ). تاراج کننده. ( دهار ). مجاهد. ( مهذب الاسماء ) :
فکندم کلاه گلین از سرش
چنان کز سر غازیی مغفری.منوچهری.آن کو به هندوان شد یعنی که غازیم
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.ناصرخسرو.همه احوال دنیائی چنان ماهی است در دریا
به دریا در ترا مسکن نباشد ماهی ای غازی.ناصرخسرو.تو کبک کوه و روز و شب عقابان
تو اهل روم و گشت دهر غازی.ناصرخسرو.چون گوهر عقد مدیح بندی
بر بازوی دولت امیر غازی.مسعودسعد.و آنگاه بکردار کف خسرو غازی
بی باک بباریم به کهسار و به گلزار.مسعودسعد.غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود