معنی کلمه غار در لغت نامه دهخدا
ز جای اندرآمد [ اژدها ] چو کوهی سیاه
تو گفتی که تاریک شد مهر وماه...
دهن باز کرده چو غار سیاه
همیکرد غران بدو در نگاه.فردوسی.در و غار جای کمین شماست
بر و بوم کوه و زمین شماست.فردوسی.که ناگاه گردی برآمد ز دشت
که کوه و در و غار ازو تیره گشت.فردوسی.به پیش اندرآمد یکی غارتنگ
سه جنگی پس اندر بسان پلنگ.فردوسی.به کوه اندرون جای تنگش گزید
نگه کرد غاری بنش ناپدید.فردوسی.وزآن پس بفرمود افراسیاب
که از کوه و غار و بیابان و آب.فردوسی.سواران چو شیران جسته ز غار
که باشند پرخشم روز شکار.فردوسی.از تیر تو در باره هر حصنی راهیست
وز خشت تو اندر بر هر کوهی غاریست.فرخی.او مار بود و مار چو آهنگ او کنی
اندر جهد ز بیم به سوراخ تنگ غار.منوچهری.بزدم بر سر دیوار تو برخاری
کجکی گرد تو همچون دهن غاری.منوچهری.یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.اسدی.به کوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش کمربست و بن دیولاخ.( گرشاسب نامه ).ز علم است غار علی سنگ نیست
نشاید به سنگ افتخارعلی.ناصرخسرو.ابلیس لعین دست گشاده ست به غارت
ایزدت بدین سختی از این بست در این غار.ناصرخسرو.ببینی به غار اندرون یکسره
سر او ضیاع و عقار علی.ناصرخسرو.چون خفت در آن غار برون ناید از آن مار
بیرون نکشی پایش از آنجای چوکفتار.ناصرخسرو.