غاذی
معنی کلمه غاذی در فرهنگ معین
معنی کلمه غاذی در فرهنگ عمید
معنی کلمه غاذی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه غاذی
و نیاید کسی را که گوید: (چو) خدای تعالی مر هر کسی را روحی جوینده داد، از عاقبت کار این (عالم) بایستی هم او آنچه همی جوید بدادی و مر او را آگاه کردی که عاقبت این کار چیست تا این اختلاف خلق نیفتادی به طاعت و معصیت رسولان. و هر که گوید: چنین بایستی، آفرینش مر او را دروغ زن کند، گوید: چنین نبایست، بل (که) طلب کنندگان (و) حاجتمندان بسیار را دهنده و حاجت روا کننده یکی بایست از آفریدگار جز آفریدگان، از بهر آنکه حاجتمندی مردم به دو گونه است: یکی حسی و یکی عقلی، و متقاضی حاجت حسی (او) غاذیه است – یعنی گرسنه شونده – و آن حاجت که مردم راست از این معنی، اندر جسم است خاصه اندر زمین که مردم را غذا از زمین باید بیرون کردن. پس این متقاضی که او گرسنه شدن است، بدو از خدای آمده است و لیکن حوالت او به روا کردن این حاجت سوی زمین است مر همه خلق را. و چنانکه این کس همی ظن برد، بایستی که خدای چو مر هر کسی را قوت غاذیه (داد،مر هر کسی را خود طعام دادی و اصلی) پیدا نکردی که حوالت ایشان بدین سبب بدان اصل کردی، چنین که این زمین است. و چو ماه و ستارگان را و دیگر اجسام را پذیرای (روشنی) آفرید و مر هر یکی را روشنی نداد جداگانه، بل (که) مر نور را اصلی پدید آورد که از او نور همگان پذیرند و آن قرص آفتاب است، پس آفرینش (بدین) روی ها که یاد کردیم گواهی همی دهد که قول آن کس که گوید: بایستی که خدای هر کسی را راه خود بنمودی و بر رسول حوالت نکردی، (باطل است) وز حکمت چنان واجب نیست، بل (که) چیزی واجب است که آفرینش بر آن است.
تا کند از مدد غاذیه در فصل بهار قوهٔ نامیه هر سال چمنپیرایی
و فرق میان حرکت طبیعی و حرکت قسری – هر چند (که) هر دو را معنی یکی است – آن است که اندر حرکت طبیعی مر نفس را که خداوند حرکت مطلق اوست، مقصودی کلی است و اندر حرکت قسری مقصود نه کلی است، بل جزوی است. و معنی این قول آن است که افزایش نبات و حیوان از نفس به حرکت قسری است. نبینی که درخت از بر سو همی ترکیب پذیرد و خاک از زیر زمین اندر، همی بدان قوت که مر روح نما راست، به میان هوا بر شود و مر حیوان را افزونی ترکیب از اندرون او همی بیرون آید هم بدان (قوت که اندر آن) روح (نهاده است؟) و بر طبایع کز آن نبات و حیوان همی ترکیب یابد، دو قسر پدید آید: یکی آمیختن اجزای او با یکدیگر اندر نبات و حیوان تا همه یک چیز (همی) شوند، پس از آنکه پیش از آن هر یکی از آن اندر چیزی بود جداگانه، و دیگر آنکه نفس مر آن طبایع را اندر نبات و حیوان به دو قوت – یکی نامیه و یکی غاذیه – همی بجنباند به جانب هایی که آن جز آن جانب هاست که (مفردات طبایع همی بدان جوانب حرکت کرد، و این حرکات قسری است) که نفس همی پدید آرد اندر پیدا آوردن مر نبات و حیوان را. و مراد نفس اندر این فعل مرادی جزوی است، (از بهر آنکه غرض اندر پدید آوردن نبات ان است که حیوان) از او غذا یابد و حیوان به اشخاص خویش ناچیز شونده است، هم چو اشخاص غذای خویش که آن نبات است. و چو (حال این است، گوییم که غرض نفس) از پدید آوردن حرکت قسری اندر طبایع از بهر پدید آوردن نبات و حیوان، غرضی جزوی است و این حرکتی است (قسری نزدیک، اعنی زود باشد) که آنچه بدین حرکت جنبد، سوی حرکت طبیعی که آن قسری دور است – اعنی سکون او دیر باشد – باز گردد. و بر آمدن (درخت و بالا گرفتن او و باز) زیریدن اندر زمانی معلوم متناهی، مانند حرکت سنگی است که ما مر او را به قوت خویش سوی آسمان بر اندازیم (تا به مدتی اندک بر شود و باز) فرود آید، و این هر دو کار به حرکت قسری باشد و لیکن بر شدن سنگ به هوا و فرود آمدن او به مدتی اندک، به قسر (نفس جزوی است و بر شدن) درخت و حیوان بزرگ به شخص به هوا و به فرود آمدن او به مدتی دراز، به قسر نفس کلی است. و اندر حرکت طبیعی که نفس مر طبایع را (داده است،) – هر چند که آن نیز قسری است چنانکه گفتیم – مر نفس را مقصودی کلی است. از بهر آن است که مر آن حرکت را سست شدن و بازگشتن نیست (چنانکه) مر حرکت قسری جزوی راست، و شرح آن گفتیم.
مثال معونت ماده معونت نبات حیوانی را که ازو غذا یابد، و مثال معونت آلت معونت آب قوت غاذیه را در رسانیدن غذا به اعضا، و مثال معونت خدمت بالذات معونت مملوک مالک را، و مثال معونت خدمت بالعرض معونت شبان رمه را.
غاذیه با نامیه با مولده مخذومه اند باز آن قوت که او صورتگر اعضا بود
غاذیه، نامیه، مولده هم گشته با قوت مصوره ضم
نخست جود ترا آفرید بارخدای قوای غاذیه زان پس بداد حیوان را
قوای غاذیه را در طباع جای نبود اگرنه جود تو بودی به رزق خلق ضمان