عینی
معنی کلمه عینی در لغت نامه دهخدا

عینی

معنی کلمه عینی در لغت نامه دهخدا

عینی. [ ع َ / ع ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به عین. رجوع به عین شود. || اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. ( آنندراج ).اصلی و حقیقی و خالص. || هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. ( ناظم الاطباء ). در مقابل ذهنی.
- واجب عینی ؛ چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود ( مانند نماز و روزه و حج ، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود ). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود ( مانند نماز میت ). ( از ناظم الاطباء ). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود.
- وجوب عینی ؛ واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود.
- وجود عینی ؛ وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود.
عینی. [ ع َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به عین التمر، از شهرهای حجاز. ابوالعتاهیة شاعر قرن دوم هجری منسوب بدانجاست. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عینی. [ ع َ ] ( اِخ ) نام وی محمودبن احمدبن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هَ. ق. در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هَ. ق. در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است : عمدةالقاری فی شرح البخاری ( در یازده جلد )، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب ، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرةبه زبان ترکی. ( از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغة العربیة ).

معنی کلمه عینی در فرهنگ معین

(عَ یا ع ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به عین . آن چه به چشم دیده شود، محسوس مق غیبی .

معنی کلمه عینی در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ ذهنی] آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد.
۲. آشکار، هویدا.
۳. واقعی، حقیقی.

معنی کلمه عینی در فرهنگ فارسی

بدرالدین محمود بن حنفی معروف به عینی از لغویان و ادیبان قر.۹ ه.( ف.۸۵۵ ه.ق. ). از اوست شرح صحیح بخاری شرح شواهد طبقات حنفیه مختصر تاریخ ابن عساکر.
( صفت ) منسوب به عین ۱ - آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی . ۲ - خارجی مقابل ذهنی وجود عینی .
نام وی محمود ابن احمد بن موسی بن احمد مکنی به ابو محمد و ملقب به بدر الدین است وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود

معنی کلمه عینی در دانشنامه عمومی

عینی (جماعت). عینی مرکز ناحیهٔ عینی در شمال غربی تاجیکستان و ولایت سغد است که پس از صدرالدین عینی شاعر تاجیکی، به این نام نامگذاری شد. این جماعت، ۱۲٬۱۳۱ نفر جمعیت دارد.
عینی (خراسان). عینی جماعت و شهرکی در جنوب غربی کشور تاجیکستان است که در ناحیهٔ خراسان ولایت ختلان قرار دارد. جمعیت این جماعت ۱۸۴۶۷ است.
عینی (ورزاب). عینی جماعت و شهرکی در کشور تاجیکستان است که در ناحیهٔ ورزآب ناحیه های تابع جمهوری قرار دارد. جمعیت این جماعت ۷٬۱۶۷ است.
معنی کلمه عینی در فرهنگ معین
معنی کلمه عینی در فرهنگ عمید

معنی کلمه عینی در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَیْنِی: چشم من ( در عبارت " وَلِتُصْنَعَ عَلَیٰ عَیْنِی " منظور این است که زیر نظر من پرورش یابی و ساخته شوی )
ریشه کلمه:
عین (۶۵ بار)ی (۱۰۴۴ بار)

معنی کلمه عینی در ویکی واژه

منسوب به عین. آن چه به چشم دیده شود، محسوس مق غیبی.

جملاتی از کاربرد کلمه عینی

مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینی و قلبی یقظان».
اهابک اجلا لا و ما بک قدرة علی، و لکن مل عینی حبیبها
کمینه معینند دیوانت یکسر که تو خر نه هم گوشهٔ بو معینی
هیچ میدانی علی عینی چه بود مردم چشم همه جانها خدا است
علی قرنی عینیه و البضعه التی لدی ربها طلب برویح و یعبد
این فعالیت‌ها بخشی از استراتژی او برای تشویق بحث عمومی در مورد مسائل جنسی با دیدگاه تغییر سیاست‌های دولت در مورد مسائل جنسی بود. او همجنس‌گرایی را یک واقعیت کاملاً طبیعی می‌دانست، نه چیزی برای درمان که باید با درجه بالایی از عینیت تجزیه و تحلیل شود، که بنادوسی به آن اشاره می‌کند «تازه ای مطلق» بود.
بای خدیک تبدی البلی وای عینیک اذا سالا
و لعل ان تبیض عینی بالبکا ارتد یوما التقیک بصیرا
رضوان گرت ببیند آراسته بدینسان در تو به تهمت افتد گوید که حور عینی
کشور دلها چنین تنها مسخر می‌کنند تا چه می‌کردند خوبان گر معینی داشتند
عاشق و معشوق ز یک مصدرند شاهد عینیت یکدیگرند