عیبجو. [ ع َ / ع ِ ] ( نف مرکب ) عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ) : ازین نازک طبعی ، خرده گیری ، عیب جوئی ، بدخوئی ، که از آب کوثر نفرت گرفتن. ( سندبادنامه ص 206 ). ز گفت ِ عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت...وحشی.و رجوع به عیبجوی شود.
معنی کلمه عیب جو در فرهنگ معین
(ی ) ( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - کسی که تفحص بدی ها و معایب دیگران کند، تا آن ها را آشکار سازد. ۲ - بدگوی مردمان .
معنی کلمه عیب جو در فرهنگ عمید
عیب جوینده، جویندۀ عیب دیگران، کسی که عیب ها و بدی های دیگران را تفحص می کند و آشکار می سازد.
معنی کلمه عیب جو در ویکی واژه
کسی که تفحص بدیها و معایب دیگران کند، تا آنها را آشکار سازد. بدگوی مردمان.
جملاتی از کاربرد کلمه عیب جو
صغیر از عیب جوئیها حذر کن گرت چشمی بود در خود نظر کن
دهر که بد عیب جوی بر صف آینه راست چو مقراض بست در ره حکمش میان
بیاموزی از عاقلان حسن خوی نه چندان که از غافل عیب جوی
ای عیب جوی عاشقان بویی گرت هست از هنر فکر خطای ما مکن بهر صواب خویشتن
عاقل نکند عیب جوان را که اگر شیخ این روی ببیند بکند توبه ز پیری
فرو مایه چون سیر خورده بباشد همه عیب جوید همه شر کاود
عشاق ندزدند سر از تیغ بلا آری دزدی عیب جوانمردان است
ای چرخ عیب جویم وی سقف پرستیزم تا کی به گوشه گوشه از مکر تو گریزم
به هم نمیرسد از شغل طرفةالعینی چو چشم فکرت من چشم عیب جویانم
چنین داد پاسخ که از عیب جوی نگر تاکه پیچد سر از گفتگوی