معنی کلمه عیاشی در لغت نامه دهخدا
عیاشی. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابی بکر عیاشی مغربی. رجوع به عبداﷲ ( ابن محمد... ) شود.
عیاشی. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) محمدبن احمد مالکی زیانی عیاشی ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی از بنی مالک بن زغبةبود و از مجاهدان مغرب اقصی بشمار میرفت. او را جنگهایی با پرتقالیها میباشد که شرح آنها در الاعلام زرکلی آمده است. عیاشی بسال 1051 هَ. ق. در طنجه بقتل رسید. رجوع به الاعلام زرکلی و الاستقصا ج 3 ص 107 شود.
عیاشی. [ ع َی ْ یا ] ( اِخ ) محمدبن مسعود عیاشی سمرقندی. از فقهای بزرگ شیعه امامیه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری. رجوع به ابوالنصر ( محمدبن... ) و مآخذ ذیل شود: خاندان نوبختی ص 140، الاعلام زرکلی ، الفهرست ابن الندیم ، سفینةالبحارج 2 ص 301، منهج المقال ص 319، الذریعة ج 4 ص 295.