معنی کلمه عون در لغت نامه دهخدا
بلند حصنی دان دولت ودرش محکم
به عون کوشش بر دَرْش مرد یابد بار.( از تاریخ بیهقی ص 277 ).اکنون آن شرط نگاه دارم بمشیة اﷲ و عونه. ( تاریخ بیهقی ).
از حفظ و عون یزدان در سرد و گرم دهر
بر شخص عالی تو شعار و دثار باد.مسعودسعد.قوت گرفت و قوت او هست برفزون
از عون و رای پیر تو بخت جوان ملک.مسعودسعد.بزرگ بارخدایا تو ملک و دولت را
چو عقل مایه عونی چو بخت اصل نجاح.مسعودسعد.ای سپاه حق به عون رای تو
کرده بر لشکرگه باطل کمین.خاقانی.ترکیب آب و خاک به عون بقاش باد
تا بر بساط خاک سر آید زمان آب.خاقانی.آن را که عون و نصرت ایزد مدد دهد
افلاک جمله عدّت و اجرام لشکر است.ظهیر.امید در عون باری تعالی و اقبال ایام دولت بست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 225 ).
حساب طالع از اقبال کردش
به عون طالع استقبال کردش.نظامی.بخواهم که شاها عنایت دهی
که باشد مرا عون تو پرّ و بال.کشفی.- بعون اﷲ ؛ به یاری خداوند : چنانک یاد کرده آید بعون اﷲ تعالی و حسن توفیقه. ( فارسنامه ابن البلخی ص 111 ). بعون اﷲ عزوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش را نیازردم. ( گلستان ).
- عون الهی ؛ استعانت و دستگیری خداوند. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اِ ) پشتیبان و یاری گر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پشتیبان در کار و یارگر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج ، أعوان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عرب گوید: جأت السنة و جاء معها أعوانها؛ یعنی خشک سالی آمد و یاران آن ( ملخ و گرگ و بیماری ) نیز آمدند. ( از اقرب الموارد ) :
جلال دولت عالی محمد محمود
که عون و ناصر او باد جاودان یزدان.فرخی.فرعونیان بی فر و عونند لاجرم
اصحاب بینش ید بیضای من نیند.خاقانی.نی به سحر ساحران فرعونشان