معنی کلمه عوض در لغت نامه دهخدا
عوض. [ ع َ ض ُ / ع َ ض َ / ع َ ض ِ ] ( ع اِ ) ظرفی است مبنی بر هر سه حرکت و بمعنی هرگز، که برای زمان مستقبل به کار رود، چنانکه «قط» برای گذشته می آید، مانند: لااُفارقک عوض ؛ یعنی هرگز از تو جدا نمیشوم. و هرگاه با جمله منفی بیاید، برای گذشته نیز به کار رود، مانند:مارأیت مثله عوض ، چنانکه گفته شود: مارأیت ُ مثله قطّ؛ هرگز مثل او را ندیدم. عوض ، هرگاه مضاف باشد معرب میگردد، مانند: لاأفعله عوض العائضین ؛ یعنی تا ابد و همیشه آن را انجام نمیدهم ، عوض در اینجا منصوب بر ظرفیت باشد، که معنای عوض همیشه و ابداً است. و دهر را نیز بدان نام نهاده اند از جهت اینکه هر قسمت ازآن که بگذرد قسمتی دیگر بجای آن آید. و نیز گویند: أفعل ذلک من ذی عوض َ، چنانکه گوییم : من ذی قُبُل و من ذی اُنُف ؛ یعنی از سر نو بکن آن کار را. جمهور «عوض » را در ماضی و «قط» را در مستقبل استعمال نکنند. ومبنی بودن «عوض » بجهت تضمن آن الف و لام را است. ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
عوض. [ ع ِ وَ ] ( ع اِ ) آنچه بجای دیگری آید و بدل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلف و بدل. ( اقرب الموارد ). بدل چیزی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). آنچه بجای چیزی دهند. بدل. جانشین. ( فرهنگ فارسی معین ). و گویند «عوض » سخت تر از چیزی است که بجای آن گرفته میشود. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعواض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
ساخته ام با بلای عشق تو چونانک
کز عوضش عافیت دهی نپذیرم.خاقانی.شدم خراب ز بیم خراج ازین غافل
که گنج می طلبد از من خراب عوض
بهشت نقد شود رزق خوش معامله ای
که می فروشد و گیرد ز من کباب عوض
مگر به عشق دل خویش خوش کنم صائب
وگرنه عمر ندارد به هیچ باب عوض.صائب ( از آنندراج ).- امثال :
عوض نیکی بدی است . ( از آنندراج ).
- بعوض ؛ بجای. بدل :
گر سگ گزدت در آن چه گوئی
سگ را بعوض توان گزیدن.؟ ( از جامعالحکایات ).- بلاعوض ؛ مفت و رایگان و بدون مزد و پاداش و بدون بها و قیمت. ( ناظم الاطباء ).
- در عوض ؛ بعوض. بجای. بدل.