عود
معنی کلمه عود در لغت نامه دهخدا

عود

معنی کلمه عود در لغت نامه دهخدا

عود.[ ع َ ] ( ع مص ) برگردیدن و بازگشتن. ( از منتهی الارب )( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). گردیدن و بازگشتن و یابازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی. ( از اقرب الموارد ). عَودة. مَعاد. رجوع به عودة و معاد شود. || بازگردانیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رد کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بیمارپرسی نمودن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). عیادت کردن مریض. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عیاد. عیادة. عُوادة. رجوع به عیاد و عیادة و عوادة شود. || پیاپی آمدن چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عادت چیزی کردن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). عادت قرار دادن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || چنین گشتن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || روی آوردن بر نیکی ، گویند: عاد بمعروفِه. || گشتن و شدن ، بمعنای «صار»، که در این صورت از اخوات «کان » بحساب می آید. و گاهی برای دلالت بر انتقال از حالتی بحالتی بکار رود. || دیگربار کاری را انجام دادن : عاد لما فعل. || نقض کردن. ( از اقرب الموارد ).
عود. [ ع َ ] ( ع اِمص ) بازگشتن. ( غیاث اللغات ). مراجعت. برگشت. ( ناظم الاطباء ). بازگشت : ناصرالدین پیش از عود رسول به سرای خلد تحویل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 216 ). به وقت عود سلطان حال او اعلام دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ).
تو مرده زنده کنی گر به عهد بازآیی
که عود یار گرامی به عود جان ماند.سعدی. || دوباره بازگشت. ( ناظم الاطباء ).
- عود دادن ؛ برگردانیدن. مسترد داشتن. عودت دادن. رجوع به عود شود.
- عود کردن ؛ بار دیگر پدید آمدن ، مانند عود کردن مرض و جز آن.
عود. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عائد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عائد شود.
عود. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) کلانسال از شتر و گوسپند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سالخورده از شتر و گوسفند، و آن در صورتی است که از نظر سن از «بازل » و «مخلف » گذشته باشد. ( از اقرب الموارد ). هرگاه سن شتر از «مخلف » درگذرد وی را عود گویند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 34 ). مؤنث ، عودة. ج ، عِوَدَة، عیدَة است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : و چون بزرگ شود [ بچه ناقه ] و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند وماده را عودة، و آن در 14سالگی بود. ( تاریخ قم ص 177 ). در مثل گویند: اًن جرجر العود فزده وقراً ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )؛ یعنی اگر مانند شتر کلانسال بار کشید، بار آن را زیاد کن. ( ناظم الاطباء ). در مثل گویند: زاحم بعود أو دع ؛ یعنی در حرب از پیران ماهر و آزموده استعانت بجوی. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || راه دیرینه ، و مهتری قدیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). راه و سروری قدیم. ( از اقرب الموارد ). || دوم در مهتری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ثانی البدء . ( تاج العروس ). || رجع عوداً علی بدء،و عوده علی بدئه ؛ یعنی بازگشت به همان راه که آمده بود، أی رفتنش هنوز منقطع نشده که بازگردید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و نیز رجع عوداً و بدءً بهمین معنی است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || لک العود؛ باید که بازگردی و عود کنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عُوادة. عَودة. رجوع به عوادة و عودة شود.

معنی کلمه عود در فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بازگشتن . ۲ - (اِ مص . ) بازگشت .
[ ع . ] (اِ. ) ۱ - چوب ، شاخة بریده شده از درخت . ۲ - بربط ، از سازهای زِهی با کاسه ای بیضی شکل و دسته ای سرکج . ۳ - نامِ درختی که در هند می روید، چوب آن قهوه ای رنگ و خوش بو می باشد.

معنی کلمه عود در فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) بروز دوبارۀ علائم بیماری، بازگشتن علائم بیماری.
۲. [قدیمی] بازگشتن، بازگردیدن، برگشتن.
۱. چوبی خوش بو و قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند.
۲. (زیست شناسی ) =* عود هندی
۳. (موسیقی ) = بربط
* عود هندی: (زیست شناسی ) درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان، انجوج.
* عود قماری: نوعی عود منسوب به قمار یا کمار (شهری در هندوستان ).

معنی کلمه عود در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چوب ( به طور عام ) . ۲ - شاخه بریده از درخت . یا عود بلسان . چوب درخت بلسان . ۳ - درختی است از تیره پروانه واران که اصل آن از هندوستان و هندوچین می باشد . برگهایش متناوب و ساده است . گلهایش مرکب اند و در انتهای ساقه قرار دارند . از سوختن چوب این گیاه بوی خوشی متصاعد می شود که به مناسبت شیره های صمغی و روغنی موجود در داخل سلول های چوب این گیاه است . رنگ چوبش برنگ قهوه یی است و در منبت کاری نیز مورد استعمال دارد آغالوخی آغالوش اغلوخن آغالوجی چوب عود اکرنا عود البخور آغالوخن النجوج یلنجوج انجوج اگور اگر هوبد مارقافون . ۴ - عود هندی . ۵ - به طور خاص هر چوب خوشبوی خصوصا چوب گیاهان خانواده مازریون . یا عود ژاپنی . گیاهی است از تیره سبزی آساها که برخی گونه هایش به صورت درخت و یا درختچه می باشند و برخی هم علفی هستند و در همه مناطق گرم زمین می روید . چوبش درای بویی مطبوع است و مخصوصا در موقع سوختن بوی خوشی از آن استشمام می شود . رنگ چوب قرمز است بقم قرمز . بقم بنفش صرف بقم هندی . یا عود سمندوری . عود سمودری . یا عود سمودری . گونه ای عود هندی که همان موارد استعمال عود هندی را دارد عود سمندوری عود - سمودری . یا عود سومودری . سمودری . یا عود صلیب . عود الصلیب . یا عود قماری . نوعی عود منسوب به قمار . یا عود قرمز . گیاهی است پایا از تیره برغست ها که بیشتر در سواحل دریاهای مناطق معتدل می روید . برگهایش باریک و کشیده و همه در ته ساقه جمعند و هر برگ دارای ۳ تا ۷ رگبرگ اصلی است . گلهایش صورتی و گل آذینش خوشه یی است که در انتهای ساقه بدون برگ قرار دارند . ارتفاع گیاه بین ۲٠ تا ۶٠ سانتیمتر است عود الاحمر چمن هلندی چمن المپی ارمیریا . یا عود هندی . درختی است از تیره فرفیونیان که دارای شیره تلخی و سمی می باشند و چون این شیره در مجاورت با انساج چشم تولید کوری می کند لذا درخت مزبور را درخت کور کننده نیزگویند . اصل این درخت از نواحی شرقی هندوستان و مالزی و سراندیب و مالاکا و جزایر ملوک می باشد . چوب آن نیز مانند چوب عود در موقع سوختن بوی مطبوعی پراکنده می کند و به علاوه دارای صمغ خوشبویی می باشد که در عطر سازی مورد استعمال دارد . چوب این گیاه هم در منبت کاری به کار می رود عودالند اغالوجی اغالوشی عود قماری . اهالوت اهالیم عود الرطب نسر آغاجی النجوج انجوج عود الطیب عود النجور . ۶ - یکی از آلات موسیقی و آن سازیست از ذوات الاوتار که شکل کلی آن در اصل شبیه بربط بوده . در دوره اسلامی این آلت در نواحی شمال شرقی پدید آمده باین صورت که سر آن - که جای گوشیهای ساز است - به طرف عقب برگشته و کاسه آن از پوست شده است .
جمع عائد جمع عائده

معنی کلمه عود در فرهنگستان زبان و ادب

{recurrence} [پزشکی] ظهور مجدد علائم یا نشانه های بیماری پس از فروکش

معنی کلمه عود در دانشنامه عمومی

عود یا داربوی، به هندی اگَر معمولاً توسط مخلوط کردن یک ماده سوزاننده مثل زغال یا گرد چوب با ماده ای معطر همانند چوب صندل و شکل دادن به آن ساخته می شود. [ نیازمند منبع] مواد گیاهی معطر که با اسانس ترکیب شده اند نیز از ترکیبات عمدهٔ عود است. از عودها در مکان ها و مراسمی همچون عبادت های مذهبی، رایحه درمانی و مدیتیشن استفادهٔ قابل توجهی میشود. همچنین ممکن است به عنوان یک خوش بو کننده ساده و یا دافع حشرات نیز استفاده گردد.
عود در اوستا وهوکرته ( Vohukereta ) و در پهلوی هوکرت ( Hukart ) نامیده شده است.
• رودکی:
• نظامی:
• منوچهری:
دود عود حاوی آلاینده های مختلفی از جمله گازهای کربن منوکسید، نیتروژن اکسید، اکسیدهای گوگرد، ترکیب آلی فرار و ذرات سمی قابل جذب جامد همچون هیدروکربن آروماتیک چندحلقه ای و سمیت فلزی به ضخامت ۱۰ تا ۵۰۰ نانومتر است. در مقام مقایسه، چوب صندل هندی ( چوب صندل مادهٔ اولیه و عمدهٔ تولید همهٔ عودها است ) دارای بالاترین میزان انتشار آلایندگی و پس از آن چوب آگار ژاپنی و چوب آگار تایوانی است در حالی که چوب صندل بدون دود چینی حاوی کمترین میزان انتشار آلایندگی است.
تحقیاتی که در سال ۲۰۰۱ در تایوان و با اندازه گیری سطوح هیدروکربن آروماتیک چندحلقه ای انجام شد نشان داد که سوزاندن چوب های عود در محیط های با تهویه ضعیف عامل عمدهٔ تجمع آهستهٔ مواد سرطان زا از جمله بنزوپیرن در معابد بودایی است. این مطالعه و بررسی همچنین نشان داد که در دود عود، ترکیبات آلیفاتیک آلدئید که سرطان زا و جهش زا هستند وجود دارد.
معنی کلمه عود در فرهنگ معین
معنی کلمه عود در فرهنگ عمید

معنی کلمه عود در دانشنامه آزاد فارسی

چوبی معطر و قهوه ای رنگ محصول درخت عود، که هنگام سوختن بوی خوش می دهد و مصرف دارویی نیز دارد. بوی خوشِ این چوب به سبب شیره های صمغی است که در داخل سلول های آن است و گاهی از این صمغ در عطرسازی استفاده می کنند. درخت عود در چین، هند و دیگر کشورهای گرمسیری کاشته می شود، و آن را پس از قطع کردن مدتی در زمین دفن می کنند تا خالص شود. بهترین عود، سخت و سنگین است و سفیدی کمی دارد و به رنگ سیاه کبود است. از نوع قهوه ای آن در مُنَبّت کاری استفاده می شود.
عود (موسیقی). عود
عود
عود
عود
عود
عود
عود
نوعی ساز دسته کوتاه و بی دستانی متعلق به جهان عرب (از مغرب تا عراق)، که نیای مستقیم لوت اروپایی است، و کلمۀ «لوت» نیز از نام عربی آن (العود) برگرفته شده است. معمول ترین نوع آن پنج رشته سیم دارد که نزد اجراکنندگان از همه محبوب تر است؛ از این ساز در انواع و اقسام موسیقی های هنری، محلی، و مردمی استفاده می شود.

معنی کلمه عود در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عُود چوبی قهوه ای رنگ، دارای بوی خوش هنگام سوختن می باشد.
از آن به مناسبت در بابهای طهارت و حج نام برده اند.
موارد مستحب عود کردن
خوش بو کردن بدن و لباس به عود مستحب است.
موارد اختلاف عود کردن
در حرمت یا کراهت خوش بو کردن بدن و کفن میّت به غیر کافور و ذریره، همچون مشک و عود اختلاف است.
موارد حرام عود کردن
...
[ویکی الکتاب] معنی مَعَادٍ: بازگشت گاه - محل بازگشتن - زمان بازگشتن (کلمه معاد اسم محل عود ، یا اسم زمان عود است)
تکرار در قرآن: ۳۹(بار)
رجوع و برگشتن. راغب آن را بازگشتن بعد از انصراف می‏داند آیات قرآن مؤیّد اوست زیرا محل استعمال آن در قرآن نوعاً در بازگشت به شی‏ء اول است مثل . هر که بازگردد خدا از وی انتقام می‏کشد. . اگر با فساد بازگردید به انتقام بازگردیم. ولی در مجمع ذیل آیه اول فرموده: عود به معنی رجوع است، عیادت مریض برگشتن به سوی اوست برای استفسار حال، ترکه‏های سبز را عود گوید که پس از بریدن دوباره عود می‏کنند و می‏روند. قاموس و اقرب نیز معنای اولی آن را رجوع مطلق گفته‏اند. اعاده: برگرداندن. . از زمین خلقتان کردیم، در آن بر می‏گردانیمتان و از آن بار دیگر شما را بیرون می‏آوریم. معاد: مصدر میمی و اسم زمان و مکان است و آن در آیه . اسم مکان و مراد از آن چنانکه گفته‏اند مکّه است یعنی: آنکه قرآن را بر تو فرض کرده که بخوانی و تبلیغ کنی حتماً تو را به شهر خویش باز خواهد گرداند. رجوع شود به «ردد».

معنی کلمه عود در ویکی واژه

چوب، شاخة بریده شده از درخت.
بربط، از سازهای زِهی با کاسه‌ای بیضی شکل و دسته‌ای سرک
نامِ درختی که در هند می‌روید، چوب آن قهوه‌ای رنگ و خوش بو می‌باشد.
بازگشتن.
بازگشت.

جملاتی از کاربرد کلمه عود

افتادگی نماز دل ناتوان ماست درد سر قیام و قعودش نمانده است
عود بخیلست او بو نرساند به تو راز نخواهد گشا تا نکشد نار و دود
با عود بسای عود می سوز با چنگ بساز و چنگ می‌ساز
از فراق امشب «نظیری » مجلسم ماتمگهی است بوی خون آید چو عودم شعله در مجمر کشد
گمان برند که در عودسوز سینه من بمرد آتش معنی که بو نمی‌آید
نفس با عود زن کز یار می‌سوزد نمی‌گرید مزن با نی که از هر باد نی چون یار می‌نالد
مجلس انس تو را جرم قمر عود سوز بزم جمال تو را شکل پرن نقلدان