معنی کلمه عود در لغت نامه دهخدا
عود. [ ع َ ] ( ع اِمص ) بازگشتن. ( غیاث اللغات ). مراجعت. برگشت. ( ناظم الاطباء ). بازگشت : ناصرالدین پیش از عود رسول به سرای خلد تحویل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 216 ). به وقت عود سلطان حال او اعلام دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ).
تو مرده زنده کنی گر به عهد بازآیی
که عود یار گرامی به عود جان ماند.سعدی. || دوباره بازگشت. ( ناظم الاطباء ).
- عود دادن ؛ برگردانیدن. مسترد داشتن. عودت دادن. رجوع به عود شود.
- عود کردن ؛ بار دیگر پدید آمدن ، مانند عود کردن مرض و جز آن.
عود. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عائد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عائد شود.
عود. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) کلانسال از شتر و گوسپند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سالخورده از شتر و گوسفند، و آن در صورتی است که از نظر سن از «بازل » و «مخلف » گذشته باشد. ( از اقرب الموارد ). هرگاه سن شتر از «مخلف » درگذرد وی را عود گویند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 34 ). مؤنث ، عودة. ج ، عِوَدَة، عیدَة است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : و چون بزرگ شود [ بچه ناقه ] و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند وماده را عودة، و آن در 14سالگی بود. ( تاریخ قم ص 177 ). در مثل گویند: اًن جرجر العود فزده وقراً ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )؛ یعنی اگر مانند شتر کلانسال بار کشید، بار آن را زیاد کن. ( ناظم الاطباء ). در مثل گویند: زاحم بعود أو دع ؛ یعنی در حرب از پیران ماهر و آزموده استعانت بجوی. ( از منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || راه دیرینه ، و مهتری قدیم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). راه و سروری قدیم. ( از اقرب الموارد ). || دوم در مهتری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ثانی البدء . ( تاج العروس ). || رجع عوداً علی بدء،و عوده علی بدئه ؛ یعنی بازگشت به همان راه که آمده بود، أی رفتنش هنوز منقطع نشده که بازگردید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و نیز رجع عوداً و بدءً بهمین معنی است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || لک العود؛ باید که بازگردی و عود کنی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عُوادة. عَودة. رجوع به عوادة و عودة شود.