عوایق

معنی کلمه عوایق در لغت نامه دهخدا

عوایق. [ ع َ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) صورتی از عوائق است که ج ِ عائق باشد. رجوع به عوائق شود.

معنی کلمه عوایق در فرهنگ معین

(عَ یِ ) [ ع . عوائق ] (اِ. ) جِ عائق و عائقه . ۱ - موانع . ۲ - مشکلات ، سختی ها.

معنی کلمه عوایق در فرهنگ عمید

= عایق

معنی کلمه عوایق در فرهنگ فارسی

جمع عائق
( اسم ) جمع عایقه ( عائقه ) ۱ - عوارض موانع . ۳ - آسیب ها آفت ها ۳ - بد بختی ها . توضیح در تداول جمع عایق ( عائق ) گیرند .

معنی کلمه عوایق در ویکی واژه

عوائق
جِ عائق و عائقه.
موان
مشکلات، سختی‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه عوایق

و هرکه معرفت طلب کند جز از طریق محبت، طلب محال می کند و هرکه معرفت جز از این دو طریق طلب کند نیابد و هرکه پندارد که بی محبت حق تعالی به سعادت آخرت رسد غلط پندارد که آخرت بیش از آن نیست که به خدای رستی و هرکه به چیزی رسد، اگر آن را از پیش دوست داشته باشد ولکن به سبب عوایق از آن محجوب بود و روزگار در شوق آن گذاشته باشد، چون بدان رسد و عوایق برخیزد در لذتی عظیم افتد و سعادت این بود. و اگر دوست نداشته باشد هیچ لذت نیابد و اگر اندک دوست داشته باشد اندک لذتی یابد. پس سعادت بر قدر عشق و محبت باشد و اگر والعیاذبالله درون خویش چنان بکرده باشد که به چیزی که آن است ضد آشنا شده و الف و مناسبت گرفته، آنچه در آخرت پیدا آید ضد وی باشد و آن هلاک وی بود و در رنج و الم افتد و آنچه دیگران بدان سعید شوند وی به عین آن شقی شود و مثل وی چون آن کناسی بود که به بازار عطاران فرو شد از آن و بهای خویش بیفتاد و از هوش بشد. آمدند و گلاب و مشک بر وی ریختند و وی بتر می شد تا یکی که وقتی کنّاسی کرده بود آنجا رسید. بدانست باری نجاست آدمی در بینی وی بمالید، با هوش آمد و گفت این است خوش بویی! پس هرکه با لذت دنیا انس گرفت تا آن معشوق وی گشت هم چنان آن کنّاس است. و چنان که در بازار عطاران از آن نیابد بلکه هرچه آنجا بود ضد طبع وی بود و رنج وی از آن زیادت شود و آن نجاست که با آن الف گرفته بود آنجا نیابد. و در آخرت نیز از آن شهوات دنیا هیچ نیابد و آنچه آنجا باشد همه ضد طبع باشد، پس همه سبب رنج و شقاوت وی بود.
آسیب عوایق از چپ و راست آشوب خلایق از جوانب
تا ترک علایق و عوایق نکنی یک سجدهٔ شایستهٔ لایق نکنی
حکایت کرد مرا دوستی که مونس خلوت بود و صاحب سلوت که وقتی از اوقات بحوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم و از کاخ اصلی بر شاخ وصلی نشستم، زاد و سلب بر ناقه طلب نهادم و «حی علی الوداع » در حلقه اجتماع در دادم، علایق و عوایق از خود دور کردم و دل از راحت و استراحت نفور.
چون مرید بخدمت شیخ پیوست و عوایق و علایق براندخت باید که ببیست صفت موصوف باشد تا داد صحبت شیخ بتواند داد و سلوک این راه بکمال او را دست دهد.
خود واقعه ای نیست دگر جز تو در این راه از خویش برون آی و برستی ز عوایق
تا ترک عوایق و علایق نکنی قطع نظر ازکل خلایق نکنی
ابوبکر بن مجدالدین که دینش پناه اهل دین است از عوایق
پر دلی باید از عوایق دور تا درین خلوتش دهند حضور
باد آمالت بیمن نجح مقرون زانکه هست سد اغراض عدویت از عوایق ساخته