معنی کلمه عوا در لغت نامه دهخدا
الا که تا براین فلک بود روان
شجاع او و حَیّةالحوای او.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 85 ).گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل بر او
بشکفته جای جای سماک و عوا شده ست.ناصرخسرو.و رجوع به عَوّا و عَوّاء شود.
عوا. [ ع َوْ وا ] ( اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود :
بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.خاقانی.خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.خاقانی.شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رو
نور جبهه شور عوا برنتابد بیش ازین.خاقانی.عَوّا نوای عُوا برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ).
عوا ز سماک هیچ شمشیر
تازی سگ خویش رانده بر شیر.نظامی.
عوا. [ ع ُ ] ( از ع ، اِ ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). عوّا نوای عُوا برگرفت.( ترجمه تاریخ یمینی ص 159 ). و رجوع به عُواء شود.