عنین

معنی کلمه عنین در لغت نامه دهخدا

عنین. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد که ضبط باد شکم را نتواند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسی که باد شکم خود را نتواند حبس کند. ( از اقرب الموارد ).
عنین. [ ع ِن ْ نی ] ( ع ص ) نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. ( ناظم الاطباء ). سست مرد که جماع نتواند کرد. ( دهار ). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطه بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری ، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب ، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینة باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). نامرد. بیگاده. بیگاره. ( ناظم الاطباء ) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. ( تاریخ بیهقی ص 577 ).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟سنایی.آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟خاقانی.نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.خاقانی.از دل عالم مپرس حالت صبح دلش
بر کر عنین مخوان قصه دعد و رباب.خاقانی.به عنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.نظامی.فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب.نظامی.تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین.سعدی.چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است. ( تاریخ قم ).
عنین. [ ع ُ ن َ ] ( اِخ ) ابن سلامان بن ثعل ، از طی. جدی است جاهلی ، و عمروبن مسیح از نسل وی باشد. ( از الاعلام زرکلی از اللباب ج 2 ).

معنی کلمه عنین در فرهنگ معین

(عِ نِّ ) [ ع . ] (ص . ) مردی که توانایی جماع کردن ندارد.

معنی کلمه عنین در فرهنگ عمید

مردی که قادر بر جماع نباشد.

معنی کلمه عنین در فرهنگ فارسی

( صفت ) مردی که بر جماع قادر نباشد .
ابن سلامان بن ثعل از طی جدی است جاهلی و عمرو بن مسیح از نسل وی باشد

معنی کلمه عنین در ویکی واژه

مردی که توانایی جماع کردن ندارد.

جملاتی از کاربرد کلمه عنین

خود جود بود عنین هنگام مکرمت وانگه نه فرض داد و نه کابینش کردادا
زانکه داماد عروس طبع من اول توئی هیچ دامادی نخواهد آمدن عنینن مرا
خامش با مرغ خاک قصه دریا مگو بکر چه عرضه کنی بر شه عنینه‌ای
چه کند باده حق را جگر باطل فانی چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین
عهد نشاسدش که عنین را نبود لذتی ز قوت باه
لیک چون تو مرد درد دین نهٔ دین چه دانی تو که جز عنین نهٔ
دیرمان کز وجود امثالت شد زمان بکر و آسمان عنین
پیوسته حریف عشق و گرمی میباش تا عاشق گرم از تو برد عنینی
مدهوش دلان نه صاح و نی مست عنین صفتان نه مرد و نی زن
صور را دل شده جاذب، چو عنّین شهوتِ کاذب ز خوبان نیست عنین را به جز بخشیدن وجکن