عنوان

معنی کلمه عنوان در لغت نامه دهخدا

عنوان. [ ع ِن ْ ] ( ع مص ) سرنامه نوشتن برای کتاب و عنوان قرار دادن برای آن. ( از ناظم الاطباء ). عَنونة. رجوع به عَنونة شود.
عنوان. [ ع ُن ْ / ع ِن ْ ] ( ع اِ ) سرنامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نشان و دیباچه نامه. ( از اقرب الموارد ). اصل آن عُنّان است ، از عن . ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). عُنْیان. عِنْیان. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رجوع به عنیان شود. هر چیزی که در سر نامه و اول آن مینویسند و بدان نامه را ابتدا میکنند و شروع در آن مینمایند. و دیباچه و سرنامه :
چوبرگشت عنوان آن نامه خشک
نهادند مهری بر او بر ز مشک.فردوسی.به عنوان نگه کرد مرد دبیر
که گوینده او بود و هم یادگیر.فردوسی.به عنوان بر از شاه ایران و روم
سوی آنکه مهتر بشهر هروم.فردوسی.همیشه تا به سر خطبه ها بود تحمید
همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان.فرخی.نامه نعمت ز شکر عنوان دارد
بتوان دانست حشو نامه ز عنوان.ابوحنیفه اسکافی.عنوان پوشیده کرد پیش خودبنهاد. ( تاریخ بیهقی ص 369 ).
ز تو آید پدید مردی و جود
چون به عنوان شود پدید کتاب.قطران.نیک زین عنوان بندیش و مراد او
همه زین عنوان چون روز همی برخوان.ناصرخسرو.دل تو نامه عقل و سخنْت عنوانست
بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را.ناصرخسرو.چون کاغذ سپید که بر پشتش
باشد به زرق ساخته عنوانی.ناصرخسرو.هر آنچه خنجرت از داستان نصرت خواند
ز فتحنامه ملکت هنوز عنوانست.رفیعالدین لنبانی.سرنامه روزگار خواندم
عنوان وفا بر آن ندیدم.خاقانی.فهرست ملک بادا نامش که تا قیامت
زو نامه کرم را عنوان تازه بینی.خاقانی.باز زهره ز عطارد جستی
نامه جود به عنوان اسد.خاقانی.شکر که این نامه به عنوان رسید
پیشتر از عمر به پایان رسید.نظامی.نمیدانم حدیث نامه چونست
همی بینم که عنوانش به خونست.سعدی.حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش.سعدی.بر آنم من که میدانی تو هم اخلاص او زیرا

معنی کلمه عنوان در فرهنگ معین

(عُ یا عِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - دیباچه ، سرآغاز کتاب یا نامه . ۲ - نشانی ، آدرس . ۳ - واژه یا واژه هایی که مقام و منصب یا میزان تحصیلات کسی را نشان می دهد. ۴ - دلیل . ۵ - بهانه . ۶ - وضع ، حالت .

معنی کلمه عنوان در فرهنگ عمید

۱. دیباجۀ کتاب، سرآغاز کتاب یا نامه، سرِ نامه.
۲. آنچه در ابتدای نامه یا پشت پاکت می نویسند.
۳. لقب، نامی که از اهمیت یا مقام شخصی حکایت می کند.
۴. هر آنچه موجب معرفی و شناختن چیزی می شود: عنوان مراسم.

معنی کلمه عنوان در فرهنگ فارسی

دیباچه کتاب، سر آغازکتاب یانامه، سرنامه، آنچه درسرنامه یاپشت پاکت بنویسند، نشانی، آدرس
( اسم ) ۱ - آغاز دفتر و کتاب دیباچه ۲ - آغازنامه سرنامه . ۳ - آنچه در آغاز نامه یا در پشت پاکت نویسند . ۴ - نشانی آدرس جمع: عناوین عنوانات
ابن عثمان الزبیدی

معنی کلمه عنوان در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ذکر الفاظی به منزله عنوان برای مطالب قبلی یا مدخل برای بعضی علوم را عنوان گویند.
«عنوان» از انواع اسلوب بلاغی و بدیعی قرآن و عبارت است از آن که گوینده مبحثی را طرح کند و سپس به قصد تکمیل و تاکید آن، مثال هایی در قالب الفاظ بیاورد که در حکم عنوان برای اخبار و قصه های قبلی باشد.
عنوان علوم
نوعی از آن که اهمیت بسزایی دارد «عنوان علوم» است؛ یعنی از الفاظی استفاده کند که به منزله «مفتاح یا کلید» و «مدخل» برخی از علوم هستند.
← مثال برای مفتاح
۱. ↑ اعراف/سوره۷، آیه۱۷۵.
...

معنی کلمه عنوان در ویکی واژه

دیباچه، سرآغاز کتاب یا نامه.
نشانی، آدرس.
واژه یا واژه‌هایی که مقام و منصب یا میزان تحصیلات کسی را نشان می‌دهد.
دلیل.
بهانه.
وضع، حالت.

جملاتی از کاربرد کلمه عنوان

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش
بر آنم من که میدانی تو هم اخلاص من زیرا ز عنوان نامه تقدیر را مضمون همیخوانی
پلنگ اندر چرا خور، یوز در ره، گرگ در آغل تو چوپان نیستی، بهر تو عنوانست چوپانی
گر هلاک من است عنوانش سر نپیچم ز خط فرمانش
به عنوانش از خون دل رنگ داد ز داغ جگر سوز مهرش نهاد
جامه و نامه بزرگی را جاه و نامش علم شد و عنوان
دست بر دامنت آویخته یک مشت فقیر تو اگر رفتی از این مملکت عنوان برود
تو گزیده اینچنین جائی بر ایوان بقا راست گویند آن کجا عنوان عقلست اختیار
گر خرد نقطه ای است پرگاری ور هنر نامه ای است عنوانی
عنوان سواد خطّ سبزت برنامه ی نامه ی نجاتست