معنی کلمه عنقا در لغت نامه دهخدا
بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا .منوچهری.ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.منوچهری.با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو نه مگس باش نه عنقا.ناصرخسرو.رستم چرا نخواند بروز مرگ
آن تیز پرّ و چنگل عنقا را؟ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 167 ).خرسندمشو به نام بی معنی
نام تهی است زی خرد عنقا.ناصرخسرو.از چتر تو سایه همای افتد
وز گرد سپاه سایه عنقا.مسعودسعد.گرچه عنقا را نگیرد هیچ باز صیدگیر
باز کز دست تو پرد صید او عنقا بود.امیرمعزی.نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقا ندیده صورت عنقا کند همی.؟ ( از کلیله و دمنه ).گرچه شد ز اهل روزگار جدا
چه کم است آخر از مگس عنقا.سنایی.ز گرد راه چوعنقا به آشیانه باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.سوزنی.در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفس درون نیاید.انوری.ملک به کام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود نا نرسد بزال زر.مجیر بیلقانی.من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن.خاقانی.گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.خاقانی.وگر عنقایی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر
که چون بی قاف شد عنقا عنا گردد ز نادانی.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 424 ).هنر نهفته چو عنقا بماند از آنکه بماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.ظهیرفاریابی ( دیوان ص 66 ).چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
بتنهایی چو عنقا خو گرفتم.نظامی.به بازچتر عنقا را بگیرد
به تاج زر ثریا را بگیرد.نظامی.برون رفت و روی از جهان درکشید
چو عنقا شداز بزم شه ناپدید.نظامی.