عنبری

معنی کلمه عنبری در لغت نامه دهخدا

عنبری. [ عَم ْ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عنبر. آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا سیاه و مشکی :
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامه تو همه عنبری.( هجونامه منسوب به فردوسی ).صفت چند گویی ز شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را.ناصرخسرو.بالای سرو بوستان قدی ندارد دلستان
خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری.سعدی.برِ حریر تنت عنبری و کافوری
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور.نظام قاری. || سنگی زمین رنگ است که بسبزی زند، و بر او نقطه سیاه و زرد و سفید بود، و از او بوی عنبر آید. ( نزهةالقلوب ). || نوعی از سیب. ( آنندراج ). || نوعی از خربوزه. محسن تأثیر در تعریف خربوزه چنین گفته است :
هر عنبریش بطعم شکر
بگرفته خراج بوز عنبر.( از آنندراج ).
عنبری. [ عَم ْ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بنی العنبر که در حال تخفیف بلعنبر میشود. ( از انساب سمعانی ). رجوع به عنبر و عنبریان شود.
- عنبری البلد ؛ مثلی است در هدایت ، زیرا بنی عنبر هدایت کننده ترین اقوام بودند.و در هدایت بدانها مثل زده اند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
عنبری. [ عَم ْ ب َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن اسماعیل طوسی عنبری ، مکنی به ابواسحاق.وی از حفظه حدیث بود و محدث زمان خود در طوس بشمارمی رفت. و بسال 218 هَ.ق. درگذشت. او را مسندی است بزرگ. ( از الاعلام زرکلی از تذکرةالحفاظ ج 2 ص 225 ).
عنبری. [ عَم ْ ب َ ] ( اِخ ) نام وی عبیداﷲبن حسن عنبری است. رجوع به عبیداﷲ شود.
عنبری. [عَم ْ ب َ ] ( اِخ ) نام وی علی بن حصین بن مالک بن... تمیمی و کنیه اش ابوالبحر است. رجوع به علی عنبری شود.

معنی کلمه عنبری در فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) منسوب به عنبر. ۱ - معطر، خوشبو. ۲ - به رنگ عنبر، سیاه .

معنی کلمه عنبری در فرهنگ عمید

۱. خوش بو.
۲. خوش بو و سیاه رنگ مانند عنبر.

معنی کلمه عنبری در فرهنگ فارسی

نام وی علی بن حصین بن مالک بن ... تمیمی و کنیه اش ابوالبحر است

معنی کلمه عنبری در ویکی واژه

منسوب به عنبر.
معطر، خوشبو.
به رنگ عنبر، سیاه.

جملاتی از کاربرد کلمه عنبری

اندر پدر همی نگر و دل شده مباش بر زلف عنبرین و رخان چو ارغوان
نسیم صبح که بویی بود ز باد بهشت ز نکهت خم زلف تو عنبری آموخت
به دانه مرغ دلها صید می‌کرد به دام عنبرینش قید می‌کرد
از آن یوسف چو یعقوبم کجا روشن شود دیده که بویی هم دریغ آید ز من آن عنبرین‌بو را
چون فاخته بنالم اکنون که مر ترا شد همچون گلوی قمری زآن خط عنبرین لب
شد حسن خط یکی صد ازان خال عنبرین مسعود کرد اختر سعد این وبال را
در ده سالگی وارد حوزه علمیه نجف شد. ادبیات عرب، حساب، نجوم، فقه و اصول را فراگرفت. در کنار تحصیل علوم حوزوی، به مطالعه عمیق در ادبیات عرب پرداخت. ذوق ادبی خوبی داشت. محمدحسین از ابتدای نوجوانی به سرودن شعر و نویسندگی پرداخت. پانزده ساله بود که کتاب «العبقات العنبریة…» را دربارهٔ خاندان خود نوشت.
مشک را در فکنده خون به جگر نکهت زلف عنبرین بویت
که می گوید که چشمش نرگسینست که می گوید که زلفش عنبرینست
ای بزیر زلف تو سایه نشین خورشید و ماه زلف و رویت در نقاب عنبرین خورشید و ماه
ابن بطوطه جدا از زن‌هایی که رسماً با آن‌ها عقد و ازدواج می‌کرد، کنیزان بسیاری هم داشت. یک بار در هند، ده دختر هندوی اسیر را به عنوان کنیز به او بخشیدند. او پیش‌تر هم در ایاسلوق، کنیزی یونانی را به ارزش چهل دینار و در بلی کسری کنیزی به نام مَرغَلیطه را خریداری کرده بود. در مالدیو، ابتدا دختری مَرهَتی به نام گلستان به او بخشیدند که فارسی می‌دانست و ابن بطوطه به او علاقهٔ زیادی داشت. فردای آن روز هم دختری مَعبَری به او هدیه کردند که عنبری نام داشت و زمانی که مالدیو را ترک کرد، تنها یکی از کنیزانش را با خود برد. پس از آن زمانی که به بنگاله رسید، قیمت کنیز را بسیار ارزان دید و دختری به نام عاشوره که بسیار زیبا توصیفش می‌کند را به ارزش تنها یک دینار به خدمت گرفت.
«عید مولود امیر المؤمنین شد عالم بالا و پایین عنبرین شد