عناء. [ ع َ ] ( ع مص ) رنج دیدن. ( از منتهی الارب ). || بندی گردیدن. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ). اسیر گشتن. ( از اقرب الموارد ). || رویانیدن زمین گیاه را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شمیدن. ( از منتهی الارب ). بوییدن. ( از اقرب الموارد ). || پدید آمدن گیاه. ( از منتهی الارب ). || ضبط آب کثیر نتوانستن مشک ، پس برآمدن آب. || فرودآمدن کارها بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخت و شاق گشتن کار بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || فروتنی و خواری نمودن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خضوع و فروتنی. ( ناظم الاطباء ). || آشکارا کردن. ( از منتهی الارب ). ظاهر گردانیدن. ( از اقرب الموارد ). || برآوردن چیزی را. || ( اِ ) رنج. ( از منتهی الارب ). رنج و مشقت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عناء. [ ع ِ ] ( ع مص ) منازعت کردن با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رنجانیدن. || رنج کشیدن. ( ناظم الاطباء ). معاناة. رجوع به معاناة شود.
معنی کلمه عناء در فرهنگ معین
(عَ ) [ ع . ] (اِ. ) رنج ، زحمت ، دردسر.
معنی کلمه عناء در ویکی واژه
رنج، زحمت، درد
جملاتی از کاربرد کلمه عناء
ولیک مقصد من آن بود که عرضه دهم عناء طبع پریشان بنزد رای رفیع
شیر مردان عناء ره بردند به تو نامرد راه بسپردند
اذالبلاء به روحی دنا فقلت تفضل اذالعناء لقلبی دعا فقلت تقدم
روزگاری تا دل من درد دوری می کشد بر عناء صبر و بر امّید درمان انتظار
شاید اگر گویمش که از پس شش ماه صرت کما کنت و العناء زیاده
شاه آفتاب حضرت چرخست بنده آب زان مدتی چو آب عناء سفر کشید
پیر طریقت گفت: الهی! کان حسرت است این دل من، مایه درد و غم است این تن من، الهی! نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من، نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همی کرد و خدای را شکر همیگفت، نه آن بلا و رنج ازو بکاست، نه وی از سر آن صبر و شکر برخاست، دانست که بلا بستر انبیاست، و قرین اولیاست، و هر که درو صبر کند، دوستی را سزاست: مصطفی (ص) گفت: «انّ اللَّه تعالی اذا احبّ عبدا ابتلاه، فان صبر اقتناه»
وآنگه ز زبان بیعناء سکه در چهره زر و درم گرفته
هرکرا آرزوی ملک سکندر باشد از عناء سفرش چاره نباشد ناچار