معنی کلمه عمیق در لغت نامه دهخدا
زین بحر عمیق جان بدر برد
آن کس که هم از کنار برگشت.سعدی.- بحر عمیق و بئر عمیق ؛ دریا و چاه قعیر و دورتک. ( از اقرب الموارد ).
- سکوت عمیق ؛ سکوت تام. ( فرهنگ فارسی معین ). که آوا از کس یا چیزی برنیاید. که صدای بال مگس شنیده شود.
- طریق عمیق ؛ راه دور یا راه دراز. ( از اقرب الموارد ).
- فج عمیق ؛ دره دورتک و دراز. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
- نفس عمیق ؛ نفسی که هوا را به اعماق ریه برد. ( فرهنگ فارسی معین ).