معنی کلمه عمید در لغت نامه دهخدا
آن کو عمید رفت زخانه
آن کو ادیب رفت به مکتب.مسعودسعد.هر کس از دعوی عمیدند و خطیرند و بزرگ
تو ز معنی هم عمیدی هم بزرگی هم خطیر.سنائی.ای ولینعمت احرار و عبید
منعم ومکرم دهقان و عمید.سوزنی. || عمید، سابقاً یک نوع مخاطبه بود که از جانب سلطان به وزرا و بزرگان داده میشد : امیر فرمود وی [ بوسهل حمدوی ] را خلعتی راست کردند، چنانکه وزیران را کنند... و مخاطبه وی الشیخ العمید فرمود، و خواجه بزرگ احمد عبدالصمد را آزار آمد از این مخاطبه. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 390 ). این سلطان ما امروز نادره روزگار است ، خاصه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن. و مخاطبه این بوسهل به لفظ عالی خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکر ما از صاحب عباد بیش است. ( تاریخ بیهقی ص 390 ). بیاید در تاریخ بابی سخت مشبع آنچه رفت و سالاری تاش و کدخدایی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرخی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 283 ).
آنکه در نامه ها خطابش هست
از عمیدان عصر مولانا.مسعودسعد.- عمیدالامر ؛ مایه و نظام کار. ( از اقرب الموارد ).
- عمیدالوجع ؛ محل و مکان درد. ( از اقرب الموارد ).