عمل

عمل

معنی کلمه عمل در لغت نامه دهخدا

عمل. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) کار کردن. ( منتهی الارب ). کار کردن و انجام دادن و ساختن. ( از اقرب الموارد ). || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی : عمل به العِمِلّین َ، او العِمْلین َ، او العُمَلین َ؛ مبالغه نمود در رنج و آزار او. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نیک کارکن و هوشیار گردیدن ناقه. ( از منتهی الارب ). «عَمِلة» بودن ناقه. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَمِلة شود. || پیوسته درخشیدن برق. ( از منتهی الارب ). ادامه یافتن برق. ( از اقرب الموارد ). || شتافتن. || سعی و کوشش کردن : عمل علی الصدقة؛ سعی و کوشش کرد در فراهم آوردن و جمع کردن صدقه. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || حاکم گشتن بر شهری : عمل لفلان علی البلد؛ از جانب فلان بر شهر حاکم بود. ( از اقرب الموارد ). || پیدا کردن کلمه ای اعراب را بر کلمه دیگر. ( منتهی الارب ). بوجود آوردن کلمه ای نوعی از اعراب را در کلمه ای دیگر. ( از اقرب الموارد ).
عمل. [ ع َ م َ ] ( ع اِ ) کار. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). هر کار و فعلی که بعمد و بقصد از حیوانی سر زند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعمال. کار و کردار و فعل. ( ناظم الاطباء ). کنش. آنچه از آدمی سر زند از کار نیک و بد : آن پاکروح را بود از عملهای نیکو و خلقهای پسندیده آنچه بلند سازد درجه او را در میان امامان صالح. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).
قول چون روی بود زیر نقاب ای بخرد
به عمل باید از این روی گشادنت نقاب.ناصرخسرو.در سه کار اقدام نتوان کرد مگر به رفعت همت عمل سلطان. ( کلیله و دمنه ). در قول بی عمل... فایده بیشتر نباشد. ( کلیله و دمنه ).
اندک عملی بود به آخر
از اول فکرت فراوان.خاقانی.هرکه به نیکی عمل آغاز کرد
نیکی او روی بدو بازکرد.نظامی.عذر میاور نه حیل خواستند
این سخن است از تو عمل خواستند.نظامی.اول فکر آخر آمد در عمل
خاصه فکری کو بود وصف ازل.مولوی.خود را ز عملهای نکوهیده بری دار.سعدی.پس پرده بیند عملهای بد
هم او پرده پوشد به آلای خود.سعدی.تو را خود بماند سر از ننگ پیش
که گردت برآید عملهای خویش.سعدی.در عمل کوش و ترک قول بگیر
کار کرده نمیشود به سخن.

معنی کلمه عمل در فرهنگ معین

(عَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - رفتار، کردار. ج . اعمال . ۲ - شغل دیوانی ،بخصوص در امور مالی . ۳ - در موسیقی به معنی ، بدیهه نوازی ، ترکیب آهنگ .

معنی کلمه عمل در فرهنگ عمید

۱. کاری که کسی انجام می دهد.
۲. طرز کار، کیفیت انجام یک کار.
۳. (پزشکی ) جراحی بر روی بدن.
۴. عبادت، کاری دارای اجر و ثواب اخروی.
۵. شغل دیوانی به ویژه جمع آوری مالیات.
۶. [قدیمی] تقلب، نیرنگ بازی.
۷. (اسم ) (موسیقی ) [قدیمی] نوعی تصنیف که با اشعار فارسی اجرا می شد، آهنگ.
* عمل آمدن: (مصدر لازم )
۱. پرورش یافتن، رشد کردن.
۲. آماده شدن، ساخته شدن.
* عمل آوردن: (مصدر متعدی )
۱. پرورش دادن.
۲. مورد مصرف قرار دادن، به کار بستن.
۳. مهیا کردن، آماده کردن.
* عمل صالح: کار خوب، کردار نیک.
* عمل کردن: (مصدر لازم )
۱. کار کردن، رفتار کردن.
۲. (مصدر متعدی ) جراحی کردن.
۳. اثر کردن.
* به عمل آمدن: (مصدر لازم )
۱. = * عمل آمدن
۲. اجرا شدن، انجام شدن.
* به عمل آوردن:
۱. انجام دادن، اجرا کردن.
۲. ایجاد کردن، تولید کردن.
۳. = * عمل آوردن

معنی کلمه عمل در فرهنگ فارسی

ساختن، کارکردن، کار، کردار
( اسم ) ۱ - کار کردار فعل جمع : اعمال . ۲ - کار دولتی . ۳ - مفرد اعمال . دهکده های تابع یک شهر ( مفرد مستعمل نیست ) . ۴ - تصانیف ایرانی در ادوار قصیده خفیفه چون رمل و هزج و آن مطلعی باشد و جدول با اعاده و صوت الوسط و تشییع ( مطلع قسمت اول تصنیف و جدول قسمت دوم را که مانند مطلع است صوت الوسط میان خانه و تشییع را بازگشت ) یا ارباب عمل . ۱ - صاحبان کار آنان که کار کنند . ۲ - کیمیاگران . یا عمل باحتیاط . ۱ - عملی که از روی دوربینی و عاقبت اندیشی و تفکر انجام گیرد . ۲ - عمل کردن از روی احتیاط در احکام شرع . یا به عمل آمدن . ۱ - مهیا شدن ساخته شدن : پس از چندی شراب به عمل آمد . ۲ - اجرا شدن : مراسم آشنایی به عمل آمد . یا به عمل آوردن . ۱ - مهیا کردن ساختن : دواها را به عمل آورد . ۲ - اجرا کردن باجرا در آوردن . ۳ - به مورد استعمال گذاشتن . یا به عمل بر آمدن . انجام گرفتن اجرا شدن . یا به عمل در آمدن . ۱ - باستعمال در آمدن . ۲ - ناقص شدن . ۳ - بی اثر شدن.
برق پیوسته درخشنده مرد کارکن یا مرد که بر کار سرشته شده باشد و آن کار مطبوع وی بود

معنی کلمه عمل در فرهنگستان زبان و ادب

{operation} [ریاضی] تابعی که هر مقدار مفروض از اعضای یک مجموعه را به عضوی از آن نظیر کند

معنی کلمه عمل در دانشنامه عمومی

عمل (ریاضیات). در ریاضیات، عمل ( به انگلیسی: operation ) یک محاسبه با استفاده از صفر یا تعداد بیشتری مقادیر ورودی ( که عملوند خوانده می شوند ) است که یک مقداری را خروجی می دهند. معمول ترین عمل های مطالعه شده عمل های دوتایی مانند جمع و ضرب هستند.

معنی کلمه عمل در دانشنامه آزاد فارسی

عمل (ریاضیات). عمل (ریاضیات)(operation)
به کاربستن قاعده ای معیّن برای ترکیب کردن دو یا چند شیء ریاضی یا تبدیل یک شیء، و به دست آوردن شیء تازه ای از شیء یا اشیاء قبلی. جمع، تفریق، ضرب، و تقسیم چهارعمل اصلی اعدادند. عمل جمع ماتریس ها شبیه جمع اعداد، با شرایطی خاص، است، اما دو نوع ضرب متفاوت برای بردارها به کار می رود: ضرب برداری و ضرب اسکالر. مشتق گیری نمونه ای از عملی است که روی یک شیء (تابع) صورت می گیرد تا شیء دیگری (مشتق آن) به دست آید. به بیان ریاضی، هر عمل روی مجموعهای چون S، مرکب از عددها، بردارها، ماتریس ها، توابع یا هر نوع دیگر از اشیاء ریاضی، تابعی است که دامنهاش مرکب از nتایی های مرتب (x۱, x۲, ...xn) از اعضای S و بُردش در S است. عمل را یکتایی، دوتایی، سه تایی و غیره می گویند، برحسب این کهn برابر با ۱، ۲، ۳، و غیره باشد. نیز ← عمل تعویض پذیر؛ عمل شرکت پذیر؛ عمل توزیع پذیر
عمل (موسیقی). از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران. به معنای نواختن و خواندن موسیقی و اجرای آن است و در مقابل واژه عِلم به کار می رود. نوعی تصنیف با شعر پارسی است و عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در این باره چنین آورده است: «... اما عَمَل و آن را بر ابیات پارسی تصنیف کنند و آن را طریقۀ جدول و مطلع و صوت میانخانه و تشییعه باشد...». چنان که موسیقی در اصطلاحات موسیقی علمی و موسیقی عَمَلی رایج است و عملۀ طرب به معنای اجراکنندگان موسیقی یا به عبارت دیگر نوازندگان است. این واژه به مفهوم آهنگ سازی و بداهه پردازی نیز به کار رفته است. به عمل آوردن به معنای روان کردن و پخته اجراکردن موسیقی با آهنگی خاص است.

معنی کلمه عمل در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمل، به کار گفته می شود.
از آن در همه ابواب فقه سخن گفته اند.
معنای عمل
به گفته برخی لغویان، عمل عبارت است از هر کاری که از روی قصد انجام گیرد و از نظرگستره اخص از «فعل» است؛ زیرا فعل بر کار بدون قصد نیز اطلاق می شود. به گفته برخی دیگر، عمل به کاری گفته می شود که از روی عقل و اندیشه باشد؛ از این رو، قرین علم قرار می گیرد؛ لیکن فعل اعم است.
انواع عمل
عمل دو گونه است:۱. عمل جوارحی که با اعضای بدن انجام می شود، مانند نماز و روزه .۲. عمل جوانحی که منشأ آن روح و قلب آدمی است، مانند نیّت ، عقیده و حب و بغض .
حکم تکلیفی
...
[ویکی الکتاب] معنی عَمَل: عمل - کار(عمل ، عبارت از هر فعلی است که از جانداری با قصد انجام شود ، پس عمل اخص از فعل است ، چون فعل به کارهایی هم که از حیوانات بدون قصد سر میزند ، اطلاق میشود ، و حتی گاهی در جمادات نیز اطلاق میشود ، ولی کلمه عمل کمتر در اینگونه موارد اطلاق میگردد...
معنی عَمِلَ: انجام داد
معنی أَمَلُ: آرزو
معنی لَمْ یَحْمِلُوهَا: به آن عمل نکردند (آن را حمل نکردند کنایه از این است که به آن عمل نکردند)
معنی نَعْمَلُ: عمل می نماییم (کُُنَّا نَعْمَلُ :عمل می نمودیم)
معنی ﭐعْمَلُواْ: عمل کنید
معنی نَعْمَلَ: که عمل کنیم
معنی عَامِلٍ: عمل کننده
معنی عَامِلُونَ: عمل کنندگان
معنی عَمَلُکُمْ: عمل شما- کارشما
ریشه کلمه:
عمل (۳۶۰ بار)

معنی کلمه عمل در ویکی واژه

رفتار، کردار. جمع اعمال.
جراحی، عمل جراحی
اعتیاد، مصرف مواد مخدر
شغل دیوانی، بخصوص در امور مالی.
در موسیقی به معنی، بدیهه نوازی، ترکیب آهنگ.

جملاتی از کاربرد کلمه عمل

بگذرید ازحق‌که بر خوان مکافات عمل دعوی‌ باطل قسم‌ گر می‌خورد سم می‌شود
بی خدمت او در تن یک جان عملی نیست بی مدحت او در دل یک تن فکری نیست
به زبان می زنی این لاف ولی نیست بر موجب اینت عملی
هر که علم خواند و عمل نکرد بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند.
مثل ها زدی گشت امروز کار عمل گرفرستی سوی کردگار
پس از تو گر عملی سر زند که به نشود به فاضلت قلم کاتبان لسان فرسا