معنی کلمه عمرو در لغت نامه دهخدا
- ام عمرو ؛ کفتار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ام شود.
- عمرو و زید ؛ بجای فلان و بهمان. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) نام شیطان فرزدق است. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) نام کوهی است در بلاد هذیل. و برخی گویند که کوهی است در سراة و نام آن عمروبن عدوان باشد. ( از معجم البلدان ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بلی ، از قضاعة از قحطان را تشکیل میدهند. و مسکن آنان در صعید مصر بود. ( از اعلام زرکلی از نهایةالارب ص 302 ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از حرب ، از عرب حجاز را تشکیل میدهند. ( از اعلام زرکلی از نهایةالارب ص 303، و معجم قبائل العرب ص 828 ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از درمأبن ثعلبة، از طی ، از قحطانیة را تشکیل میدهند. مسکن آنان در مصر و شام بود. ( ازالاعلام زرکلی از السبائک ص 58 و نهایةالارب ص 303 ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. از بنی زهیر، از جذام. مسکن فرزندان او در دقهلیة و مرتاحیه مصر بوده است. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 303 ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از بنی صخر، از جذام ، از قحطانیة را تشکیل میدهند. مسکن آنان در صرخد از بلاد شام بوده است. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 304، و السبائک ص 48 ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی. و فرزندان او بطنی از لخم ، از قحطانیة را تشکیل میدهند. مسکن آنان در اطفیحیه مصر بوده است. ( از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ص 305، و البیان و الاعراب ص 62 ).
عمرو. [ ع َم ْرْ ] ( اِخ ) تابعی است. رجوع به ابوسعید شود.