عمایت

معنی کلمه عمایت در لغت نامه دهخدا

عمایت. [ ع َ ی َ ] ( ع اِمص ) عمایة. گمراهی و ضلالت. ( ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ). || ستیهیدگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). غوایت و لجاج در باطل. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). لجاجت. نافرمانی. عَماءة. عَمیّة. عمّیّة. رجوع به عماءة و عمیة شود : ابوعلی هم بر آن غوایت و عمایت مصرّ و مستمر. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 120 ). || ( اِ ) بقیه تاریکی شب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ). تاریکی صبحگاهی. ( از لسان العرب ). عمایةالصبح ؛ بقیه تاریکی از شب پیش از آن. ( از متن اللغة ). || قطعه ابر متراکم. ( از لسان العرب ) ( از متن اللغة ). عَماءة. عَماة. رجوع به عماءة و عماة شود.
عمایة. [ ع َ ی َ ] ( ع مص ) رجوع به عمایت شود.
عمایة. [ ع َ ی َ ] ( اِخ ) گویند کوهی است مشهور در بحرین. و گویند عمامیة و بذیل دو کوهند در عالیة. و نیز گویند عمایة کوهی است در نجد در بلاد بنی کعب و ازآن ِ حریش و حق و عجلان و قشیر و عقیل. و چون هرچه وارد این کوه شود نام و اثر او از بین میرود، لذا آن را بدین نام خوانده اند. و آن کوهی است مستدیر وحداقل طول و عرض آن ده فرسخ باشد. این کوه از تپه هایی پی در پی و قرمزرنگ تشکیل شده است. و در آن آبهایی اندک و شغال و پلنگ یافت شود. و درختانی بسیار دارد که اکثر آنها درخت «بان » است و قله هایی دارد که نتوان آنها را پیمود. ( از معجم البلدان ). عمایة، کوهی است در بلاد هذیل. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

معنی کلمه عمایت در فرهنگ معین

(عَ یَ ) [ ع . عمایة و عماءة ] (اِمص . ) ۱ - گمراهی . ۲ - لجاج ، ستیهندگی .

معنی کلمه عمایت در فرهنگ عمید

۱. لجاج، خیره سری.
۲. گمراهی.

معنی کلمه عمایت در ویکی واژه

گمراهی.
لجاج، ستیهندگی.

جملاتی از کاربرد کلمه عمایت

قومی بسوی کعبه و قومی بسوی دیر تا قسم ما از این دو عمایت کدام شد
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفی عربی جمال اسلام روی در نقاب عزّت کشیده بود، قومی بودند که طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهی بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود، عقل را خدای نهاده، طبع را رسول ساخته، فلک را مقدّر گفته، مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهی گفته، باشکال و هیآت مشغول شده، بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده، همی ناگاه آفتاب دولت شرع محمّدی (ص) از آفاق اقبال احدی پدید آمد که: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». تبّع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت: هل تجد ملکا یزید علی ملکی؟ هیچ ملک دانی که افزونی دارد بر ملک من؟
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» قرآن دلیلی ظاهرست و رهروان را و چراغی روشن جویندگان را، همی اهل حق را دل گشاید و بسوی حق راه نماید، پس اگر جوینده با تقصیر بود و در نظر وی قصور بود و از عنایت حق دور بود قرآن مرور اسباب ضلالت و عمایت بود، چنانک اللَّه تعالی گفت: «وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی»، نه از آنک در دلیل قصور آمد که دلیل همانست که چراغ هدی از نور اعظم تابانست امّا نگرنده قاصر آمد و از دیدار آن محجوب همچون نور روز که جهان از آن پرست و نابینا از آن محروم: خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست.
عد نعمایت چه حد من چو حکمت درازل ساخت شرط « ان تعدوا» را ز« لا تحصوا» جزا
ذره خیر بی‌گشادی نیست چشم بگشا اگر عمایت نیست