معنی کلمه عمارت در لغت نامه دهخدا
این ده ویران چو اشارت رسید
از تو و آدم به عمارت رسید.نظامی.توشه ز دین بر، که عمارت کم است
آب ز چشم آر، که ره بی نم است.نظامی.گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست ، ویران کرده اند.مولوی. || ( اِ ) آبادی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). نظیر ده وقصبه و شهر و جز آن : از آثار او در عمارت دنیا هیچ نیست جز قصر شیرین. ( فارسنامه ابن بلخی ص 107 ). این بحیره ای است که در میان عمارتهاست ، چنانکه از آباده و خبر و نیریز و خبرز و آن اعمال به ساحل آن بسی مسافتی نیست. ( فارسنامه ص 153 ). پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان. ( فارسنامه ص 155 ). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. ( گلستان سعدی ). || بنا. ساختمان. هر بنای مسکون و معمور. هر جای نو ساخته شده. ( از ناظم الاطباء ) :
چو هرچش ببایست برساختند
عمارت بخوبی بیاراستند.فردوسی.هرکه آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت.سعدی ( گلستان ).مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام.سعدی ( بوستان ).مال کس بی عمارتی ننهاد
وین عمارت به عدل باشد و داد.اوحدی. || تعمیر و مرمت. || آبادان. آباد. || فلاحت و زراعت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به عِمارة شود.
- عمارت پذیر ؛ آبادی پذیر. که تعمیر و مرمت وآبادی قبول کند. سزاوار آبادانی. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت پذیرفتن ؛ قابل آبادانی شدن. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت پرست ؛ دوستدار بنا و ساختمان. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.