معنی کلمه عماد در لغت نامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] ( ع اِ ) چوبی که خانه بر آن استوار شود. ( از لسان العرب ) ( از متن اللغه ).ستون. ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). رکن. آنچه بدان تکیه شود. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). عَمود. رجوع به عَمود شود. ج ، عُمُد ( لسان العرب ) ( اقرب الموارد )، عَمَد. ( متن اللغة ) :
عماد دولت بوسعد مایه همه سعد
که هدیه است ز گردون و تحفه عالم.مسعودسعد.من دنیا را بدان چاه... مانند کردم... و آن چهار مار را به طبایع، که عماد خلقت آدمی است. ( کلیله و دمنه ). ابوالقاسم فقیه که عمده ٔلشکر و عماد کار بود با جمعی دیگر از وجوه قوم گرفتار آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). آنچه که عماد ملک و عمده دولت بود با جمعی اکابر و رؤوس عساکر گرفتار شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد.مولوی. || ( اِمص ) اسم است از مصدر عَمد. غسل دادن کودک را به آب تعمید. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) رسیل لشکر و آنکه در جنگ موافقت او کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رسیل لشکر. ( از تاج العروس ). رئیس لشکر. ( از متن اللغة ). رئیس لشکر که او را زویر نامند. ( از لسان العرب ). عَمود. عُمدة. عُمدان. ( از لسان العرب ). رجوع به عمود و عمدة و عمدان شود. || خانه و بناهای بلند. و مذکرو مؤنث در آن یکسان است. و یکی آن «عمادة» است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). اما به گفته صاحب غیاث اللغات عماد به معنای مفرد و جمع هر دو آمده است. ( از غیاث اللغات از کشف و منتخب ).
- ارم ذات العماد ( قرآن 6/89 ) ؛ در وصف «اًرم » آمده است یعنی دارای ستونها یا بناهای بلند. رجوع به «ارم ذات العماد» و «ذات العماد» شود :
جهان را به فرمان چندین بلاد
ستون در تست ذات العماد.نظامی.- اهل العماد ؛ باشندگان خیمه بلند، یا عام است. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). کسانی که در خیمه های عالی و بناهای رفیع سکنی دارند. ( ناظم الاطباء ). صاحبان بناهای رفیع و عالی. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). صاحبان أخبیة ( خیمه های پشمین یا موئی ) که در غیر آنها سکنی نکنند، و آنان را «اهل العمود» نیز نامند. ( از لسان العرب ).