علیس. [ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) بریانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بریانی فربه.( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || گوشت بریان شده در پوست.( ناظم الاطباء ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( ازاقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || بریانی پخته شده. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، اَعلاس. ( اقرب الموارد ). علیس. [ ] ( اِخ ) نام بطنی است از زرانقة، که آن نیز از تیره های معازبة در یمن باشد. ( از تاج العروس ، ذیل ماده تزرنق ) ( از معجم قبائل العرب ج 2 ص 819 ).
جملاتی از کاربرد کلمه علیس
ترک حسب بگیر خود این بس که در نسب داماد و ابن عم شه انبیا علیست
هرکه او با علیست دین میدان ورنه چون نقش پارگین میدان
نوری که هست مطلع آن هل اتی علیست خلوت نشین صومعه اصطفا علیست
کردن بیان رفعت قدرش چه حاجتست دانند اهل عقل که فوق السما علیست
به یونس آنکه شد از راه لطف مونس و داد نجاتش از دل ماهی علیست جل جلال
از ازل تا به باد هادی هر قوم علیست روی این نکته بر ندان قلندر باشد
نخلیست که سنبل است و ریحان برگش لعلیست که گل و غنچه خندان بارش
آن یکی گویدت که: شیخ ولیست وان دگر گویدت که: به ز علیست
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست آئینهٔ خدای ما مرتضی علیست