معنی کلمه علماء در لغت نامه دهخدا
علما راست رتبتی در جاه
که نگردد به روزگار تباه.اوحدی.- علمای سته ، قضاة ستة ؛ در اصطلاح علمای عامه ، شش تن از اصحاب بزرگ پیغمبر ( ص ) بودند که عبارتند از علی ( ص ) و عمر و عبداﷲ و اُبَی بن کعب و ابوموسی و زیدبن ثابت. و در بعضی از روایات عامه وارد است که علم در اصحاب پیغمبر ( ص ) در این شش تن بوده است. و در روایت دیگر آمده است که قضات اصحاب پیغمبر ( ص ) همین شش تن بوده اند.( از ریحانة الادب ج 3 ص 302 ).
علماء. [ ع َ ] ( ع ص ) مؤنث أعلم. زن کفیده لب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سلنج. زنی که مبتلی به لب شکری بود. ( ناظم الاطباء ). || شفة علماء؛ لب کفیده. || ( اِ ) زره. ( منتهی الارب ). درع. ( اقرب الموارد ). || مخفف «علی الماء». ( ناظم الاطباء ). قولهم : عَلماء بنوفلان ؛ یریدون علی الماء، فیحذفون اللام تخفیفاً. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).