معنی کلمه علق در لغت نامه دهخدا
علق. [ ع َ ] ( اِخ ) مخلاف و ناحیه ایست در یمن. ( معجم البلدان ).
علق. [ ع َ ل َ ] ( ع مص ) به دل دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خصومت کردن. || درآویختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آویختن. ( اقرب الموارد ). || باردار گردیدن. || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چریدن. ( از اقرب الموارد ). || شروع کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خصومت و دشمنی همیشگی. || عشق و محبت دائمی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حب و دوستی. || ( اِ ) خون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خون بسیار سرخ. || خون سطبر و غلیظ. || خون بسته. || زالو. || هر چیز که آویخته شود. || گلی که به دست چسبد. || آنقدر از درخت و علف که روزگذار ستور باشد. || معظم و بیشتر راه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || میانه راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چوبی که بدان چرخ چاه آویزند. || چرخ چاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریسمان دلو. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ریسمان به چرخ آویخته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || باقی مانده روغن در دلو، که برای چرب کردن بدان مالیده اند. ( از ذیل اقرب الموارد ). || گوشه ای که بکره چاه را بدان آویزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || محور جمیعا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || أصاب ثَوبَه ُ علق ؛ به جامه او چیزی چسبید که آن را شکافت. || نظرة من ذی علق ؛ نگاهی از شخص دوست دارنده و عاشق. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).