معنی کلمه علاف در لغت نامه دهخدا
علاف. [ ع ِ ] ( اِخ ) ابن طواریابن حلوان بن عمرو، از قضاعة. و رحلهای ( پالان ها ) علافیة بدو منسوب است ، زیرااو اولین کسی است که آنها را بساخت. ( منتهی الارب ).
علاف. [ ع َ ] ( اِخ ) وادیی است در یمن. ( منتهی الارب ).
علاف. [ ع َل ْ لا ] ( ع ص ) علف فروش. ( اقرب الموارد ). || کسی که جو و گندم و کاه و هیزم و یونجه و علف میفروشد. ( ناظم الاطباء ).
علاف. [ ع َل ْ لا ] ( اِخ ) اسحاق بن وهب. رجوع به اسحاق... شود.
علاف. [ ع َل ْ لا] ( اِخ ) رجوع به ابوالهذیل ( محمدبن هذیل... ) شود.