عقول

معنی کلمه عقول در لغت نامه دهخدا

عقول. [ ع َ ] ( ع ص ) خردمند و فهم کننده چیزی را. ( منتهی الارب ). درک کننده و دریابنده امور را. ( از اقرب الموارد ). || داروی قابض. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هر دارو که شکم ببندد. داروی که شکم فروبندد. ج ، عَقولات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و هو [ ینبوت ] عقول للبطن یتداوی به. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
عقول. [ ع ُ ] ( ع مص ) بر کوه برآمدن آهو و پناه جستن به آن. عَقل. و رجوع به عقل شود. || پناه جستن به کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عَقل شود.
عقول. [ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَقل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). خردها. دانشها. هوشها. رجوع به عقل شود :
گفتم محاط باشد معقول عین او
گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر.ناصرخسرو.لفظی ز تو وز عقول یک خیل
رمزی ز تو وز فحول یک رم.خاقانی.عقول حکایت آن معقول و مقبول ندارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 412 ).
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زآن وجودی که بد آن رشک عقول.مولوی.تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جائی دلم برفت که حیران شود عقول.سعدی.- ارباب عقول ؛ مردمان صاحب عقل و دانش. ( ناظم الاطباء ).
- اهل عقول ؛ عاقلان. خردمندان. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || فیلسوفان. حکما. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ناقص عقول ؛ ناقص خرد :
که پیش صنم پیر ناقص عقول
بسی گفت وقولش نیامد قبول.سعدی. || در اصطلاح فلاسفه ، فرشتگان و ملکها، چه نزد حکما مقرر است که حق تعالی اول یک فرشته پیدا کرد، پس آن فرشته یک فرشته دیگر و یک آسمان پیدا کرد. و بهمین ترتیب ده فرشته و نه آسمان پیدا شدند که آنان را عقول عشره گویند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).رجوع به عقول عشرة شود.
- عقول زواهر ؛ در اصطلاح اشراقیان ، عقول طولیه است. ( از فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به عقول عشرة در ردیف خود شود.
- عقول ساذجة ؛ عقول ابلهان و اطفال. ( فرهنگ علوم عقلی ).
- عقول عالیه ؛ عقول طولیه است. ( فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به عقول عشرة در ردیف خود شود.
- عقول فعاله ؛ صدرالدین شیرازی گوید تمام عقول فعالند و اشعه ٔنور الهی اند. بنابراین کلمه عقل فعال کلمه عامی است که شامل تمام عقول طولیه میشود لکن از نظر جهان جسمانی عقل فعال عقل دهم است که مستقیماً به جهان کون و فساد و عقول و نفوس انسانی فیض دهد. ( فرهنگ علوم عقلی از رسائل صدرا ).

معنی کلمه عقول در فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عقل .

معنی کلمه عقول در فرهنگ عمید

= عقل۱

معنی کلمه عقول در فرهنگ فارسی

جمع عقل
( اسم ) جمع عقل . یا اهل عقول . ۱ - عاقلان خردمندان . ۲ - فیلسوفان حکما .
جمع عقل خردها دانشها

معنی کلمه عقول در ویکی واژه

جِ عقل.

جملاتی از کاربرد کلمه عقول

همچو پرهای عقول انسیان که بسی فرقستشان اندر میان
امروزه ما می‌دانیم که این قوانین به هیچ وجه دقیق نبوده و در بعضی موارد صادق نیستند. برای مثال در مورد درد کوچک‌ترین مقدار افزایش محرک مادی باعث افزایش شدید حس درد می‌شود. با این حال این نظریات هم ارزش تاریخی دارند و هم در مواردی توصیف معقولی از تناسب شدت محرک مادی و تأثیر حسی آن محرک به‌دست می‌دهند.
«نسبة صناعة المنطق الی العقل و المعقولات کنسبة صناعة النحو الی اللسان و الالفاظ»
گشت حیران عقول اهل هنر ماند واله روان اهل بصر
حدیث ماجرا چون هست معقول بگو با هر که باشد هست مشغول
رساله‌ای در موضوع اختیار و چند متن و اظهار کوتاه یا حدیث به علی النقی نسبت داده می‌شود که توسط ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول جمع‌آوری شده‌اند.
خط با کاتب بود معقول‌تر یا که بی‌کاتب بیندیش ای پسر
قرت عین رسول چشم و چراغ بتول فخر نفوس و عقول، نقد علی رضا
ز قاسمی سخنی گر رود بصدر عقول نگاه دار، که این رمز نکته نبویست
(مقررات بیشتر در مورد اینکه چه زمانی زور «معقول است» توسط بخش ۷۶ قانون عدالت کیفری و مهاجرت ۲۰۰۸ ارائه شده است)
بعد از تأسیس جمهوری سوسیالیستی گرجستان شوروی و با وجود تأسیس جمهوری سوسیالیستی ارمنستان شوروی، اکثر ارمنی‌ها تصمیم به ماندن و بهره‌مندی از کامیابیهای معقول زندگی به غیر از آزادی‌های مذهبی را نمودند. چنان‌که دولت کمونیست فعالانه اکثر کلیساهای ارمنی و بناهای فرهنگی را ملی اعلام کرد و آزادی‌های مذهبی جمعیت ارمنی متوقف شدند. در نتیجه این اقدام ده‌ها کلیسا بسته شدند و تنها دو کلیسا به فعالیت خود ادامه دادند.
کار چون بیش آید از قدر عقول گر همه فضلی است پیش آرد فضول
همیشه تا که، عقولند دفتر الهام همیشه تا که، نقوشند خامه تصویر
هزار جان و دل قاسمی فدای تو باد که مست جام هوای تو شد نفوس و عقول
پس از معقول روی‌آور بمحسوس در اشیاء دل بعزت دار مأنوس