معنی کلمه عق در لغت نامه دهخدا
عق. [ ع َق ق ] ( ع ص ) نافرمان پدر ومادر و آزارده آنها را. ( منتهی الارب ). عاق . ( اقرب الموارد ). و رجوع به عاق شود. || ( اِ ) شکاف. ( منتهی الارب ). هر شکافی که در ریگ و غیره باشد. || حفره عمیق در زمین. ( از اقرب الموارد ).
عق. [ ع ِق ق ] ( ع اِ ) گو دورتک در زمین. ( منتهی الارب ).
عق. [ ع ُ ] ( اِ صوت ) حال قی. غثیان. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.
- عق وپق راه انداختن ؛ در تداول عامه ، قی کردن. استفراغ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
عق. [ ع ُق ق ] ( ع ص ) ماء عق ؛ آب تلخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قُعّ. رجوع به قع شود.