عق

معنی کلمه عق در لغت نامه دهخدا

عق. [ ع َق ق ] ( ع مص ) شکافتن جامه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکافتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || قربان کردن در هفته نخست مولود. ( از منتهی الارب ). ذبح کردن برای نوزاد در روز هفتم ، و نیز تراشیدن «عقیقه ٔ» او را. ( از اقرب الموارد ). کشتن گوسفند در وقت راندن فرزند، و موی باز کردن او. ( المصادر زوزنی ). گوسفند کشتن از فرزندروز هفتم و موی وی باز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || نیزه بسوی آسمان انداختن. ( از منتهی الارب ). پرتاب کردن نیزه را بسوی آسمان. و چنین نیزه ای را عقیق نامند. ( از اقرب الموارد ). تیر سوی آسمان انداختن. ( تاج المصادر بیهقی ). || فروریختن باد از ابر باران دار، باران را. ( از اقرب الموارد ).
عق. [ ع َق ق ] ( ع ص ) نافرمان پدر ومادر و آزارده آنها را. ( منتهی الارب ). عاق . ( اقرب الموارد ). و رجوع به عاق شود. || ( اِ ) شکاف. ( منتهی الارب ). هر شکافی که در ریگ و غیره باشد. || حفره عمیق در زمین. ( از اقرب الموارد ).
عق. [ ع ِق ق ] ( ع اِ ) گو دورتک در زمین. ( منتهی الارب ).
عق. [ ع ُ ] ( اِ صوت ) حال قی. غثیان. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.
- عق وپق راه انداختن ؛ در تداول عامه ، قی کردن. استفراغ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
عق. [ ع ُق ق ] ( ع ص ) ماء عق ؛ آب تلخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قُعّ. رجوع به قع شود.

معنی کلمه عق در فرهنگ معین

(عُ قّ ) (اِ. ) تهوع ، قی .

معنی کلمه عق در فرهنگ فارسی

( اسم ) حال قی حالت استفراغ غثیان.
مائ عق آب تلخ

معنی کلمه عق در ویکی واژه

تهوع، قی.

جملاتی از کاربرد کلمه عق

عقل داد و چشم داد و گوش و دل نور خود آمیخت با این آب و گل
یا افسر شاه را نگون خواهم کرد یا در سر این عقیده سر خواهم داد