عفیفه

معنی کلمه عفیفه در لغت نامه دهخدا

( عفیفة ) عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] ( ع ص )مؤنث عفیف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). زن پارسا؛ أی پاکدامن. ( دهار ). زن پارسا و پرهیزگار از حرام. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ذاتی را نامند که او را صفت چیرگی بر شهوت و تملک نفس بغایت باشد. به عبارت دیگر زن سخت پاکدامن را عفیفه گویند. و شرعاً زنی را نامند که از وطی حرام بری و از تهمت چنین نسبتی به او معصوم باشد. و این چنین زن است که اگر بسوی او افترا و تهمتی روا دارند، درباره مفتری لعان واجب گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، عَفیفات و عَفائف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عفیفه شود.
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] ( اِخ ) دختر احمدبن عبداﷲ فارقانی اصفهانی. از زنان فاضل و محدث و فقیه بود. به سال 516 هَ. ق. متولد شد. و او آخرین کسی است که از عبدالواحد صاحب ابی نعیم روایت کرده است. او را اجازاتی عالی از اهالی اصفهان وبغداد بود که گویند بالغ بر پانصد شیخ می شد. عفیفه به سال 606هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از شذرات الذهب ج 5 ص 19 ). و رجوع به اعلام النساء ج 5 شود.
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] ( اِخ ) دختر سعید شرتونی ( 1886 - 1906 م. ) از زنان ادیب و نویسنده معاصر لبنان. برای شرح حال او به اعلام النساء ج 3 رجوع شود.
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] ( اِخ ) دختر محمدبن محمد نویری مکی. از زنان محدث بود. در جمادی الاولای سال 846 هَ. ق. متولد شد و حدیث را نزد ابوالفتح مراغی آموخت. وی در ذی حجه سال 885 هَ. ق. درگذشت و در معلاة دفن شد. ( از اعلام النساء از الضوء اللامع ).
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] ( اِخ ) دختر یوسف میخائیل صالح کرم. از زنان نویسنده و ادیب معاصر در لبنان بود. ( 1883- 1924م. ) برای شرح او رجوع به اعلام النساء ج 3 شود.
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] ( اِخ ) لیلی دختر لُکَیزبن مرةبن اسد. از زنان شاعر عرب در عهد جاهلیت. رجوع به لیلی ( بنت لکیز... ) شود.
عفیفه. [ ع َ فی ف َ ] ( ع ص ) عفیفة. زن پارسا و باعصمت و باحیا و باشرم و متدین و پاکدامن.ج ، عفیفگان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به عفیفة شود.
توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش
عفیفه مریم مرپور خویش را پدری.ناصرخسرو.

معنی کلمه عفیفه در فرهنگ معین

(عَ فِ ) [ ع . عفیفة ] (ص . ) مؤنث عفیف ، زن پاکدامن .

معنی کلمه عفیفه در فرهنگ عمید

= عفیف

معنی کلمه عفیفه در فرهنگ فارسی

مونث عفیف، زن پارساوپاکدامن
( صفت ) مونث عفیف زنی که پارسا و پاکدامن باشد جمع عفائف ( عفایف ) عفیفات .
لیلی دختر لکیز بن مره بن اسد از زنان شاعر عرب در عهد جاهلیت

معنی کلمه عفیفه در فرهنگ اسم ها

اسم: عفیفه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: afife) (فارسی: عفيفه) (انگلیسی: afife)
معنی: مؤنث عفیف، پای بند به اصول اخلاقی، پارسا و پرهیزکار، ( مؤنث عفیف )، عفیف، دارای عفت، پرهیزکار، پارسا

معنی کلمه عفیفه در ویکی واژه

عفیفة
مؤنث عفیف ؛ زن پاکدامن.

جملاتی از کاربرد کلمه عفیفه

عفیفه مام من آن زن‌که پشت پایش را ندیده‌طلعت‌خورشید و تابش مهتاب
فصل: چنانکه زنی بری پادشاه بود و او را سیده گفتندی، زنی ملک‌زاده و عفیفه و زاهده بود و دختر عم‌زادهٔ مادرم بود و زن فخرالدوله بود؛ چون فخرالدوله فرمان یافت او را پسری بود مجدالدوله لقب گفتندی و نام پادشاهی بر وی افکندند و سیده خود پادشاهی همی‌راند، سی و یک‌سال؛ {چون این مجدالدوله بزرگ شد ناخلف بود، پادشاهی را نشایست، همان نام ملک بر وی همی بود، وی در خانه نشسته با کنیزکان خلوت همی‌کرد و مادرش به ری و اصفهان و قهستان سی و اند سال پادشاهی همی‌راند} مقصود ازین آنست که چون جد تو سلطان محمود بن سبکتکین به وی رسول فرستاد و گفت: باید که خطبه و سکه بنام من کنی و خراج بپذیری و اگر نه من بیایم و ری بستانم وی‌را خراب کنم و تهدید بسیار بگفت. چون رسول بیآمد و نامه بداد گفت: بگوی سلطان محمود را که تا شوی من زنده بود مرا اندیشهٔ آن بود که ترا مگر این راه بود و قصد ری کنی، چون وی فرمان یافت و شغل به من افتاد مرا این اندیشه از دل برخاست، گفتم سلطان محمود پادشاهی عاقل است، داند که چون او پادشاهی را به جنگ چون من زنی نباید آمد، اکنون اگر بیایی خدای من آگاه است که من نخواهم گریخت و جنگ را ایستاده‌ام، از آنچه از دو بیرون نباشد: از دو لشکر یکی شکسته شود، اگر من ترا بشکنم به همه عالم نویسم که سلطان محمود را بشکستم که صد پادشاه را شکسته بود، مرا هم فتح‌نامه بود و رسد و هم شعر فتح {و اگر تو مرا بشکنی چه توانی نوشت؟ گویی زنی را بشکستم، ترا نه فتح‌نامه رسد و نه شعر فتح} که شکستن زنی بس فخر نباشد، گویند که سلطان محمود زنی را بشکست. بدین یک سخن تا وی زنده بود سلطان محمود قصد ری نکرد و معترض وی نشد.
تیمار این ضعیفه ، چو رفتم ، نکوبدار مقدار آن عفیفه ، که گفتم ، نکو بدان