عفار

معنی کلمه عفار در لغت نامه دهخدا

عفار. [ ع َ ] ( ع اِ ) درخت که از وی آتش گیرند. ( منتهی الارب ). بید سرخ ؛ ای درختی که از او آتش زنند. ( دهار ). درختی است که از آن زناد گیرند، واحد آن عفارة است. ( از اقرب الموارد ). در مثل گویند: کل شجر نار استمجد المرخ و العفار؛ یعنی هر درختی آتش است اما مرخ و عفار بیشتر است ، زیرا آتش زنه این دو درخت زودتر از دیگر درختان آتش را شعله ور می کند، و آن را در برتری دادن چیزی بر دیگری مثل زنند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) :
زان بر فروز کامشب اندر حصار باشد
دور حصار میرا مرخ و عفار باشد.منوچهری.فاما همچو درخت مرغ و عفار هیچ درختی نیست که به اندک حرت از آن آتش می بارد. ( تاریخ قم ص 9 ). || ثمر قاتل ابیه است. ( مخزن الادویه ). || قطب. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( مخزن الادویه ). || نان بی نانخورش. ( از منتهی الارب ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). نان تهی. قفار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( مص ) گشن دادن و پیراستن خرمابنان را. ( منتهی الارب ). تلقیح نخل و اصلاح آن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) پِست شورانیده بی شیرینی. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) موضعی است میان مکه و طائف. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).
عفار. [ ع َف ْ فا ] ( ع ص ) گشنی دهنده خرمابنان. ( منتهی الارب ).
عفار. [ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عُفر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عُفر شود.

معنی کلمه عفار در فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال است . ۲ - نان بدون نانخورش .

معنی کلمه عفار در فرهنگ عمید

۱. نان بی نان خورش، نان خشک.
۲. (زیست شناسی ) درختی که از آن چوب آتش زنه تهیه می شود.

معنی کلمه عفار در فرهنگ فارسی

جمع عفر

معنی کلمه عفار در ویکی واژه

نام درختی است که چوبش بسیار قابل اشتعال
نان بدون نانخورش.

جملاتی از کاربرد کلمه عفار

زان برفروز کامشب اندر حصار باشد او را حصار میرا، مرخ و عفار باشد
روزی با جماعتی از خدمتکاران در باغی به تماشا مشغول بود. یکی از عفاریت مرده شیاطین که به قوت و شکوت معتضد بود و به آلت و عدت مستظهر، بر آن موضع گذشت. نظر بر دختر افکند، به چشم او در آمد و در دل او جای گرفت. از میان خدم و خول او را در ربود و به وطن خویش برد. این خبر به سمع پادشاه رسید، قرار و آرام از او برمید. در ولایت منادی فرمود که هر که رنج بردارد و دختر شاه را به سلامت بیاورد، دختر و نیمی از ملک ما او را باشد. و در ولایت او چهار برادر بودند به چهار هنر معروف، یکی راهبر استاد و دلیل حاذق، مسالک و مشارع زیر قدم آورده و طرق و سبل پیش چشم کرده، در زمینی که:
عفاریت اگر آدمی صورتند حقیقت به مردم نمانسته‌اند
نام گونه از زبان عفاری گرفته شده‌است. بخش نخست نام، آردی در زبان عفاری به معنی طبقهٔ هم‌کف است و رامید به معنی اصل یا ریشه است.
ز مرخ و عفار دو لب صنع او برون آورد آتش گفت و گو
«جنوبی‌کپی عفاری» که از لحاظ پرتوسنجی دیرینگی آن به ۳ تا ۳/۹ میلیون سال پیش بازمی‌گردد، پرامردم بویسی (۳/۲ تا ۴/۱میلیون سال پیش از میلاد مسیح)
کنون کشند عفاریت دیو را در قید کنون کشند شیاطین انس را در بند
چو مرخ و عفار است کلکت ازیرا ززند تو نارالقری شد مؤجج
زبان عفاری زبانی افرو-آسیایی است که توسط مردم عفار در جیبوتی و اریتره سخن گفته می‌شود. این زبان در سال ۲۰۰۷ حدود ۱.۴ میلیون نفر گویشور داشت.
و فی المثل: فی کل شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها التی تقدح منها النار و هی المرخ و العفار، أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ الخالقون.
جمعیت منطقه عفار، حدود یک و نیم میلیون نفر و مساحت آن ۹۶٬۷۰۷ کیلومتر مربع می‌باشد.
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً قال ابن عباس: هما شجرتان یقال لاحدیهما المرخ و للأخری العفار فمن اراد منهم النار قطع غصنین مثل السوّاکین و هما خضراوان یقطر منهما الماء فیستحق المرخ و هو ذکر علی العفار و هی اثنی فتخرج منهما النار باذن اللَّه، و تقول العرب: فی کلّ شجر نار و استمجد المرخ و العفار.
مکن با عفاریت هم‌خانگی اگر عاقلی ترک دیوانگی