معنی کلمه عظیم در لغت نامه دهخدا
چگونه راهی راهی درازناک عظیم
همه سراسر سیلاب کند و خارا خار.بهرامی.باسرشک سخای تو کس را ننماید عظیم رود فرب.عسجدی.صحرای عظیمی بود، میان این دو تل امیر پیادگان را فروفرستاده با نیزه های دراز. ( تاریخ بیهقی ص 587 ). نصر احمد سامانی... فرمانهای عظیم می داد از سر خشم. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بوالقاسم کثیر هر چند معزول بود اماجاهی و جلالی عظیم داشت. ( تاریخ بیهقی ). رسول را آوردند و بگذرانیدند بر این تکلفهای عظیم. ( تاریخ بیهقی ص 290 ). آن حدیث که دیروز گفتی عظیم بر دل ما اثر کرده است. ( تاریخ بیهقی ص 426 ).
جز به علمی نرهد مردم از این بند عظیم
کان نهفته است به تنزیل درون زیر حجاب.ناصرخسرو.و این زنگی عظیم بی ادب بود. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). پسر این شابه برموده نام بیامد با لشکری عظیم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ). وزیران این سخن عظیم بپسندیدند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 67 ). به تعجیل عظیم براند چنانک شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام به بادغیس رسیده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ). مرغزار کمه و سروات... چهارپا را عظیم سود دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 155 ). بر کار عمارت عظیم حریص بودندی. ( نوروزنامه ). از بهر درد و آماس رحم پنبه بدان تر کنند و برگیرند، عظیم سود کند. ( نوروزنامه ). کسری و حاضران شگفتی نمودند عظیم. ( کلیله و دمنه ). کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره برزویه هر چند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. ( کلیله و دمنه ). از مشاهدات این حال در شگفتی عظیم افتادم. ( کلیله و دمنه ). تعبد و تعفف در دفع شر جوشنی عظیم است. ( کلیله و دمنه ). چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد. ( کلیله و دمنه ).
ری نیک بد ولیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدور و شکایت فزای ری.خاقانی.آن طعن دشمن است ترا دوستی عظیم
کو نردبان تست به بام کمال بر.