معنی کلمه عطلت در لغت نامه دهخدا
- در عطلت ماندن ؛ بیکار ماندن. ( فرهنگ فارسی معین ) : چون مدتی سخت دراز در عطلت ماند پایمردان خاستند... تا دل مأمون را نرم کردند بر وی.( تاریخ بیهقی ).
عطلة. [ ع َ طِ ل َ ] ( ع ص ) شتر نیکواندام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شترماده گزیده. ( منتهی الارب ). ناقه صفی و برگزیده. ( از اقرب الموارد ). || گوسپند بسیارشیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دلو دوال بریده گوشه شکسته. ( منتهی الارب ). دلوی که «وذم » و تسمه آن بریده باشد. ( از اقرب الموارد ).
عطلة. [ ع ُ ل َ ] ( ع اِمص ) بیکاری ، اسم است تعطل را. ( منتهی الارب ). بیکاری. ( دهار ). باقی ماندن بدون عمل و کار. ( از اقرب الموارد ). عطلت. رجوع به عطلت شود. || بی پیرایگی زن. ( منتهی الارب ).