معنی کلمه عطا در لغت نامه دهخدا
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا.دقیقی.ای شده مدهوش و بیهش پند حجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در عالم عطا.ناصرخسرو.محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چو این سگانت قصد عظام باید کرد.ناصرخسرو.خرم از جود او بهار عطا
روشن از عدل او جهان هنر.مسعودسعد.گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا.مسعودسعد.عنان عطا مگیر. ( کلیله و دمنه ).
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.سوزنی.گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام.خاقانی.این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان.خاقانی.از عطایش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله.مولوی.هم عجم هم روم و هم ترک و عرب
مانده از جود و عطایش در عجب.مولوی.جوانمرد را دست عطا بسته بود. ( گلستان ). || بخشودگی. عفو. بخشایش :
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.سعدی.جادی ؛ خواهنده عطا. لهیة؛ عطای سترگ و بهتر. وهاص ؛ بسیارعطا. ( از منتهی الارب ).
- امثال :
عطایش را به لقایش بخشیدم ،نظیر: فوت الحاجة خیر من طلبها الی غیر أهلها. ( امثال و حکم دهخدا ) : درویشی را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت فلان نعمتی دارد... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. یکی را دید لب فروهشته... برگشت... گفت عطای او را به لقای او بخشیدم. ( گلستان ).
|| آنچه بخشیده شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جائزة. جدا. جدآء. داد. داشاد. صله. عارض. عارفة. عائدة. لُهوَة. معروف. نائل. نائلة. نولة. و رجوع به عطاء شود :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.شهید بلخی.بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.شاکر بخاری.