عصبی

معنی کلمه عصبی در لغت نامه دهخدا

عصبی. [ ع َ ص َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عصب. بسیارپی. رجوع به عَصَب شود. || ( اصطلاح پزشکی )مربوط به عصب و سیستم اعصاب. ( فرهنگ فارسی معین ).
- حالت عصبی ؛ فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه روحی ناگهانی و شدید. ( فرهنگ فارسی معین ).
- حرکت عصبی ؛ مقابل حرکت تسخیری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- حمله عصبی ؛ صرع. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به صرع شود.
|| عصبانی. ( فرهنگ فارسی معین ). خشمگین. خشمناک. رجوع به عصبانی شود. || عصبی مزاج. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عصبی مزاج شود.
عصبی. [ ع َ ص َ بی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عصبةبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعة باشند. رجوع به عصبة ( ابن هصیص... ) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.

معنی کلمه عصبی در فرهنگ معین

(عَ صَ )(ص نسب . )۱ - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . ۲ - عصبانی . ۳ - عصبی - مزاج .

معنی کلمه عصبی در فرهنگ عمید

۱. مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب.
۲. ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین.
۳. دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی.
۴. (قید ) از روی عصبانیت، باحالت خشم.

معنی کلمه عصبی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . ۲ - عصبانی . ۳ - عصبی مزاج . یا حالت عصبی . فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار افتادن به حالت بی هوشی و اغمائ به سبب ضربه روحی ناگهانی و شدید . یا حمله عصبی . صرع .
منسوب به عصبه بن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعه باشند

معنی کلمه عصبی در ویکی واژه

isterico
مربوط به عصب و سیستم اعصاب.
عصبانی.
عصبی - مزا

جملاتی از کاربرد کلمه عصبی

دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم نه در ایشان ستخوانی، نه رگی، نه عصبی
تعصبی که کنون هست در میانه ما نبود هرگز در عهد احمد مختار
لیک این عصبیت میار در دین گر بر خردت جهل نیست طاری
دارند فرنگان ز روم و یونان رشک و عصبیت به یادگاری
جهل، پیوسته در هوای دگر عصبیّت بود بلای دگر
ملک بر جانبی رفت و و بر وی خالی کرد، و اول پرسید که: «موجب عداوت و سبب دشمنایگی و عصبیت میان ما و بوم چه بوده است؟» گفت: «کلمتی که بر زبان زاغی رفت.» پرسید که: «چگونه؟»
ضد عصبیت و کتمان حق، انصاف و ایستادن بر حق است و این دو، از صفات کمالیه اند و صاحب آنها در دنیا و آخرت عزیز و محترم، و در نزد خالق و خلق، مقبول و مکرم است.
مرا حیات میسر نمی‌شود بی‌تو که همچو روح روانم تو در رگ عصبی
حکایت کرد مرا دوستی که در خطرهای شاق بامن شفیق بود و در سفرهای عراق بامن رفیق، بحکم آمیزش تربت و آویزش غربت با من قرابتی داشت، سببی نه نسبی و نسبتی داشت فضلی وادبی نه عرقی و عصبی.
ای هموطنان کینه وی تاکی وتا چند کوعرق‌نژادی ، کوآن‌عصبیت