عشوه

معنی کلمه عشوه در لغت نامه دهخدا

( عشوة ) عشوة. [ ع َش ْ وَ ] ( ع اِ ) اسم المرة است از مصدر عَشْو. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عشو شود. || تاریکی ، یا از اول شب تا ربع آن : مضی من اللیل عشوة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کار ناپیدا نمودن و کردن. ( منتهی الارب ): أوطاه عشوة؛ او را بر امری ملتبس و مشتبه واداشت ، و آن را هنگامی گویند که به وی از امری سرگردان کننده خبر دهدو یا از امری خبر دهد که دچار گرفتاری گردد. ( از اقرب الموارد ). عِشْوة. عُشْوة. و رجوع به عشوة شود.
عشوة. [ ع ِش ْ وَ / ع ُش ْ وَ ] ( ع اِ ) کار ناپیدا نمودن و کردن. ( منتهی الارب ). مرتکب کاری شدن بدون بیان و بینش. ( از اقرب الموارد ). عَشوة. و رجوع به عَشوةشود. || آتش که در شب از دور دیده شود، وشعله آتش. ( منتهی الارب ). شعله آتش که در شب از دور دیده شود و به قصد آن بروند. ( از اقرب الموارد ).
عشوه. [ ع ِش ْوَ / وِ ] ( از ع ، اِ ) وعده دروغ. ( دهار ). فریب. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) : برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر ویست. ( تاریخ بیهقی ص 118 ). باید که جوابی جزم قاطع دهید نه عشوه و بیکار چنانکه بر آن اعتماد توان کرد. ( تاریخ بیهقی ). وزیر مرا گفت اینهمه عشوه است که دانند ما نتوانیم قصد ایشان کرد. ( تاریخ بیهقی ص 620 ).
زنا و مسخره جور و محال و غیبت و دزدی
دروغ و مکر و عشوه کبر و طراری و غمازی.ناصرخسرو.با واقعه عشقم و یا حادثه هجر
در عشوه وسواسم و در قبضه سودا.مسعودسعد.نه دم کدیه ای همی گویم
نه دم عشوه ای همی دارم.مسعودسعد.جاه دنیای فریبنده... مانند... عشوه سرابست. ( کلیله و دمنه ).
هرچه از مجلس او خواسته شد یافته شد
که ندارد دل او عشوه و زرق و تلبیس.سوزنی.بسیارسخن گفته شد از وعده و عشوه
تا رام شد آن توسن بدمهر به زر بر.سوزنی.عشوه و زرق بسوی دل بی تلبیسش
ره نیابد چو سوی جنت اعلی ابلیس.سوزنی.از سر جوی عشوه آب ببند
بیش ازین گرد پای حوض مگرد.انوری.از عشوه آسمان مرا بس
از چاشنی جهان مرا بس.خاقانی.خود را به دست عشوه ایام وامده

معنی کلمه عشوه در فرهنگ معین

(عِ وِ ) [ ع . عشوة ] (اِ. ) ۱ - کار پوشیده و پنهان . ۲ - ناز، کرشمه .

معنی کلمه عشوه در فرهنگ عمید

۱. ظلمت، تاریکی.
۲. یک چهارم اول شب، شام.
۱. ناز و کرشمه.
۲. [قدیمی] نیرنگ، فریب.

معنی کلمه عشوه در فرهنگ فارسی

امرپوشیده، کارپوشیده وغیر آشکار، نازوکرشمه
( اسم ) حرکت نازنینان که بدان عاشقان را مجذوب کنند کرشمه ناز غمزه .
کار ناپیدا نمودن و کردن مرتکب کاری شدن بدون بیان و بینش

معنی کلمه عشوه در ویکی واژه

عشوة
کار پوشیده و پنهان.
ناز، کرشمه.

جملاتی از کاربرد کلمه عشوه

زین گونه عشوه هاکه تو آغاز کرده ای ترسم که از فراق تو نبود امان مرا
عشوهٔ دنیا نخوردن نیست امکان بشر غیرت مردان چه سازد صورت زن دیده‌اند
گفت نه نه مهلتم باید نهاد عشوه‌ها کم ده تو کم پیمای باد
صبر و هوش و دل و دین رفت همین حالی ماند که بیک عشوه مستانه بتاراج برند
نه در کدیه همی کوبم نه دم عشوه ای همی دارم
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
هر که دل از دست داد و عشوه دنیا خرید یوسف خود را به سیم قلب سودا کرد و رفت
صدق پیش آر که دایم نرود عشوه به کار اگر این بار رود بار دگر می‌نرود
ای نگار می فروش عشوه‌گر مست عشقت فارغ است از نیک و بد
مرا خود بس همین ز آغاز و انجام که کارم عشوه های منبری نیست