معنی کلمه عشوه دادن در لغت نامه دهخدا
گفتی که چو وقت آید کارت به ازین سازم
این عشوه مده کآنگه افسوس گرت خوانم.خاقانی.گر فلکت عشوه آبی دهد
تا نفریبی که سرابی دهد.نظامی.سیره ای دارد عجب در دلبری
عشوه پیدا بوسه پنهان میدهد.عطار.لاجرم هیچ کدام شخص بر امیر و پیشوای خویش دلال نتواند و دیگری او را عشوه ندهد. ( جهانگشای جوینی ).
خوابست همی که مینماید
یا عشوه همی دهد خیالم.سعدی.دوش لعلش عشوه ای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم.حافظ.عشوه دادند که بر ما گذری خواهد کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت.حافظ.عشوه میداد که از کوی وفایت نروم
دیدی آخر که چنان عشوه خریدیم و برفت.حافظ ( از آنندراج ).