معنی کلمه عشاق در لغت نامه دهخدا
بتان راپیش بنشاندی بهم با عاشقان یک جا
بلای زلف معشوقان جدا کردی ز عشاقش.منوچهری.گهی ز چشم زند تیر بر دل عشاق
گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا.معزی.یعنی از روی دلبران خط سبز دل عشاق بیشتر جوید. ( گلستان سعدی ).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزه جادو
گشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.سعدی.عشاق به درگهت اسیرند بیا.سعدی.شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند.حافظ.راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست ازین شیوه که مستست شرابت.حافظ.چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق
به غماز صبا گویدکه راز ما نهان دارد.حافظ.هُیّام ؛ عشاق. ( منتهی الارب ).
- عشاق سگ جان ؛ طالبان دنیا و مردم حریص. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح موسیقی ) نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی که آن را دو گهری روز باقی مانده می سرایند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آوازی است ایرانی ، و آن در آوازهای متعدد نواخته میشود. در پایان راست پنجگاه ، عشاق رامی نوازند و راست پنجگاه توسط آن تبدیل به «نوا» میشود. ( فرهنگ فارسی معین ).
- پرده عشاق ؛ پرده ای از دوازده پرده موسیقی. رجوع به عشاق شود :
بونصر تو در پرده عشاق رهی زن
بوعمرو تو اندر صفت گل غزلی گوی.فرخی.بر سرِ سروزند پرده عشاق ، تذرو
ورشان نای زند، بر سر هر مغروسی.منوچهری.نوا را پرده عشاق آراست
درافکند این غزل را در ره راست.نظامی.ور پرده عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجره مطرب مکروه نزیبد.سعدی.سعدی از پرده عشاق چه خوش مینالید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.سعدی.
عشاق. [ ع ُش ْ شا ] ( اِخ ) ( جزیرةالَ... ) شهر سینوپ که در آسیای صغیر در کنار دریای سیاه واقع شده و دارای پنجهزار تن جمعیت است. ( ناظم الاطباء ).
عشاق.[ ع ُش ْ شا ] ( اِخ ) دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر.سکنه آن 1277 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و انگور و صیفی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).