معنی کلمه عسجد در لغت نامه دهخدا
اگر به مدح تو چون عسجدی شود مادح
وگر دوات زبرجد شود قلم عسجد.سوزنی.|| ( ص ) شتر درشت تن دار. ( منتهی الارب ). شتر ضَخم. ( از اقرب الموارد ). شتر درشت تنومند. ( ناظم الاطباء ).و آن جزو چند کلمه چهارحرفی است که بدون حرف «ذولقی » آمده است. ( از منتهی الارب ).
عسجد. [ ع َ ج َ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است در عینة، و نام آن در شعر رِزاخ بن ربیعه عُذری آمده است و شتران عسجدی بدانجا منسوبند. و آن را عسجر، به راء نیز خوانده اند. ( از معجم البلدان ).