معنی کلمه عزیمت در لغت نامه دهخدا
بیشتر کن عزیمت چون برق
در زمانه فکن چو رعد آواز.مسعودسعد.در عالم شیر عزیمت تو
چون چرخ دوصد مرغزار دارد.مسعودسعد.بضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علمای هر صنف را بینم. ( کلیله و دمنه ). اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. ( کلیله و دمنه ). مرغان... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. ( کلیله و دمنه ). به وقت حضور من نوشته های جماعتی که از ظاهر مرو هزیمت شده بودند برسید از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ).
دل عاشق سکونت پیشه باید
عزیمت را نخست اندیشه باید.اوحدی ( ده نامه ).- فسخ عزیمت ؛ انصراف و بازگشتن از عقیده و تصمیمی. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| کوچ و رحلت و روانگی. ( ناظم الاطباء ).
- عنان عزیمت ؛ لگام رحلت. ( ناظم الاطباء ).
- نقطه عزیمت ؛ نقطه ای که از آنجا شروع به حرکت کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| تعویذ و افسون. ( ناظم الاطباء ). افسونی که افسونگر خواند. ( فرهنگ فارسی معین ). هیپنوتیزم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به عزیمة شود :
نادان گمان بری و نه آگاهی
از تنبل و عزیمت و نیرنگش.طاهر فضل.همگان از وی [ جمشید ] نفور شدند و عزیمتها که دیوان را بدان بسته بود گشاده شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 33 ).
هَجْوَم عزیمت است که آن دیوزاده را
برخواندنی زبون و مسخر همی کنم
تا سر بخط نیارد و نَدْهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.سوزنی.آمد آن مار اجل هیچ عزیمت دانید
که بخوانید و بدان مار فسائید همه.خاقانی.این عزیمت چو بشر بر وی خواند
هم در آن دیو بوالفضولی ماند.