عزمی

معنی کلمه عزمی در لغت نامه دهخدا

عزمی. [ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عزم ، مرد که ایفای عهد نماید. ( منتهی الارب ). وفاکننده به عهد. ( از اقرب الموارد ). || کنجاره فروش. ( منتهی الارب ). فروشنده عزم یعنی ثفاله مویز. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عزم شود.

معنی کلمه عزمی در فرهنگ فارسی

منسوب به عزم مرد که ایفای عهد نماید وفا کننده به عهد

جملاتی از کاربرد کلمه عزمی

عزمی که دو جا بستن کار زنانست مردان خدا فیض چنین راه نپویند
اردوگاه عزمی المفتی (به عربی: مخیم الشهید عزمی المفتی) قبلاً به «اردوگاه الحصن» شناخته می‌شد، یکی از اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی است که بخشی از اردوگاه‌هایی است که پس از جنگ سال ۱۹۶۷ برای اسکان فلسطینی‌ها که از کرانه غربی و نوار غزه می‌آمدند، تأسیس شد. این کار در سال ۱۹۶۸ تکمیل شد که به اسم یک دیپلمات اردنی بنام «عزمی المفتی» نام‌گذاری شد؛ وی در سال ۱۹۸۴ در رومانی ترور شد. وی پسر سعید المفتی، نخست‌وزیر سابق اردن بود.
واستجهل المجد مقداری فغادرتی تعلو ملابس عزمی غبره العطل
و بی تردید پیش از این با آدم با فرامینی دربارهٔ محمد و علی و حسن و حسین و امامان از نسلشان پیمان بستیم، و فراموش کرد، و برای او عزمی نیافتیم.
ندارم جوهر عزمی که احرام نشان بندم ز یأس ‌آماجگاه ‌ناوک‌ بی ‌شستی خویشم
آسمانی است فروزنده به رایی صایب آفتابی است درفشنده به عزمی ثاقب
لقد حملت صروف الدهر عزمی علی جوب القفار و قطع بید
این روزنامه از سال ۱۳۴۳ هـ.ق به وسیله علی عزمی در شیراز به چاپ رسیده است.
عزمیست استوار فلک را چنانکه چرخ دارد بنای ملک بر آن عزم استوار
در ره عشق آمده چالاکی و چست با دلی صد پاره و عزمی درست
به عزمی که آن تحفه آرد به چنگ نبود از شتابش زمانی درنگ
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
هرکه بر منهاج عزمی رای مقصد می‌کند عزم درگاه علاءالدین محمد می‌کند