عزبی

معنی کلمه عزبی در لغت نامه دهخدا

عزبی. [ ع َ زَ ] ( حامص ) عزب بودن و مجرد بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه عزبی در فرهنگ فارسی

عزب بودن مجرد بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه عزبی

شد گذار عزبی از در باغ دید در باغ یکی ماده الاغ
عن لی مدح من ثوی بالعزبین فان النشید من فیک اهلی
تا دو نوک قلمت فایده دارد در ملک چرخ با چار زن از عجز بود چون عزبی
گرچه بر نقش حرف غزنین است چون قدم سای تست عزبین است
ای دهر بکر عجوز بر ما چه جلوه کنی چل سال میگذرد از عمر و ما عزبیم
شکنجه ای بتر از خارخار همت نیست کرم به دست تهی چون جوانی و عزبی ست
ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ یعنی نکاح الأمة لمن خاف بلیّة العزوبة منکم، میگوید: این نکاح کنیزک آن کس را حلالست از شما که از عزبی ترسد که در بلائی افتد، که دین وی در آن تباه گردد و قیل معناه لمن خاف ان یحمله شدّة الغلمة علی الزّنا، فیلقی العنت و هو الحدّ فی الدّنیا او العذاب فی الآخرة.
از عزبی به طبع خود جمع مکن مواد ننگ شوهر خویش می‌شود مرد که زن نمی‌کند
دلیل جوش هوس‌هاست الفت دنیا عجوز اگر خوشت آید ز علت عزبی‌ست
تا داد بکدخدای دادار بچه چون من عزبی کجاست بسیار بچه